سلام
مادر شوهر و کلا خانواده شوهرم تو مدتی که عقد هستیم با رفتارشون سعی میکنن بفهمونن که زندگی و تصمیمات پسرشون به اونا مربوطه و من نباید چیزی بگم، مثلا همسرم میخواست بره مسافرت، شوهرم به شوخی گفت خانم، یعنی من، اجازه نمیده- مادر شوهرم خیلی سریع و رک برگشتن جلوی من گفتن مگه دست اینه... من خیلی ناراحت شدم اما خودمو زدم به اون راهو برگشتم گفتم پسرتون شوخی میکنه
و ازین دست اتفاقها، من تابحال به همسرم اعتراض نکردم، چون ایشون هم سعی میکنه به خانوادش بفهمونه که درسته که من زن گرفتم اما همیشه با شما هستم، فراموشتون نمیکنم، با زن گرفتنم هیچ تغییری تو رفتارمن ایجاد نمیشه و ازین دست حرفها، این مطالب رو خودم از رفتار همسرم برداشت کردم که درست هم هست.
همسر من دهن بین نیست، اما تحت تاثیر حرفهای خانوادشه، مثلا قبل عقد میگفت تمام مخارجت بعد عقد بعهده منه، اما بعدش اینطور نبود، چون تحت تاثیر حرفهای اونا قرار گرفت.ایشون 34سالشه
من همش میترسم که تا آخر همسرم به ثابت کردن خودش ادامه بده و تصمیم زندگیمو بده دست اونا
منم با اینکه چیزی نمیگم، اما آدمی هستم که اجاره نمیدم احدی تو زندگیم دخالت کنه، اگه همسرم با من موافق باشه همراه باشه من هیچوقت حرفهای مادرش رو به دل نمیگیرم، اما شوهرم هم میترسه طرف منو بگیره و بهاصطلاح من پرو شم و جلوی اونا بایستم،
من چجوری به همسرم و خانوادش بفهمونم که من زندگی کاملا مستقل تشکیل میدم و تمام مسائلم به خودمو و شوهرم مربوطه؟ و دیگه تو روی من هی غیرمستقیم نگن تو هیچ کاره ای، اینم بگم شوهر من خیلی سادست و بی سیاسته، مثلا دعواهامونو میره تعریف میکنه.
شوهرم مسئولیت زندگیه خواهر و مادرش هم هست، یعنی مرد خونشونه، البته پدر شوهر دارم، اما همه چی گردن همسرمه، به همین دلیل رابطه عاطفی عمیقی دارن.