سلام . خسته نباشید.
24سال دارم و فارغ التحصیلم و 2سال و نیم است که ازدواج کرده ام . شوهرم طلبه و مغازه دار است .مشکلاتم انقدر زیاد شده که نمیدانم کدام یک را شرح دهم . شوهرم اوایل ازدواج با دروغ به خواستگاری ام امد مثلا به من گفت که ماشین دارم و خانواده ام سالم هستند(اما بعد از 5 ماه از ازدواج فهمیدم مادرشوهرم تریاک و دود مصرف میکند)خانواده شوهرم از همان اول ازدواج هیچ کمک مالی به ما نکردند در صورتی که واقعا میتوانستند کمک کنند . وارد زندگی که شدم کلی وام و قرض داشتیم . خانواده ام همه ی جهیزیه ام را تکمیل آماده کردند . اما متاسفانه شوهرم به خانواده اش خیلی بها میدهد و کمک های پدرم را از لحاظ مالی نمیبیند . خانواده شوهرم با طعنه و کنایه زندگی را برایم تلخ کرده اند و شوهرم اصلا پشتیبانم نیست . حتی جرات ندارد جواب خواهر کوچکش را بدهد . خانواده اش بیشتر از من از زندگییمان خبر دارند و وقتی به شوهرم میگویم چطور به من نگفتی ؟ میگوید اگر راجع به این موضوع میگفتم ردش میکردی.
وقتی راجع به خانواده اش صحبت میکنم و مشکلاتم را میگویم سرم داد میزد و فقط میگوید انها مقصر نیستند. اینقدر به همسرم بی اعتماد شده ام که فکر میکنم مدام دروغ میگوید . از خانواده شوهرم متنفر شده ام و از اینکه مادرش پنهانی در زندگییمان دخالت میکند احساس عجز میکنم. اگر خواهرش بیمار شود ، بیشتر برایش ارزش دارد تا اینکه من بیمار شوم.
در این مدت زندگی، خانواده ام هر گونه کمکی به ما کرده اند اما شوهرم شکرگذار نیست و مدام اذیتم میکند . مثلا پدرم تا بحال چند میلیون به ما کمک کرده اند اما شوهرم میگوید هنوز هم باید کمکمان کنند .مشکلل دیگرم فضای مجازی و تبلت همسرم هست . او مدام با تبلت کار میکند و در واتس اپ و ... سرگرم است . روزی به طور اتفاقی گوشی را در منزل جا گذاشت وقتی پیامهای چت را خواندم میخواستم سکته کنم . با انواع دختران چت عاشقانه کرده بود و درخواست عکس داشت و فیلم و....
دلم انقدر شکست که هیچوقت پیامهایش را فراموش نمیکنم اخر من در زندگی چیزی برای همسرم کم نگذاشتم . همیشه با ارایش هستم و نیاز جنسی اش را پاسخ میدهم و وقتی وارد خانه میشود به استقبالش میروم و .....
شوهرم هیچگاه معذرت خواهی یاد ندارد و همیشه میگوید من مقصرم . هیچگاه خودش را مسئول اشتباه نمیداند . چند دفعه در زندگی اشتباه های بزرگی کرده و وقتی با اوحرف میزنم عصبانی میشود . خانواده ام اکنون او را فردی بی مسئولیت و ناشایسته میدانند .بیشتر مواقع نماز نمیخواند با اینکه خیلی تلاش کردم اما هنوز هم میگوید اگر خدا دوستمان داشت که این همه مشکل نداشتیم.
هیچگاه دوست ندارد که از بازار خرید کنم و وسیله ی جدیدی داشته باشیم . اکنون که باردارم(البته با درخواستش باردار شدم) نمیدانم چگونه خودم را از این گرداب نجات دهم . فکر میکردم اگر باردار شوم رفتارش تغییر میکند . میرسم بچه که بدنیا بیاید به خانه مادرش ببرد و از او بخواهد تربیتش کند . نمیدانم چه راهی را پیش رو بگیرم بارها به طلاق فکر کرده ام اما حالا که باردارم دیر شده است. لطفا کمکم کنید