حدود یک سال است که ازدواج کردم. دوران خواستگاری پر تنشی را پشت سر گذاشتم. مادر همسرم به سختی با منزل ما برای تعیین جلسات صحبت زنگ می زد، بر سر گرفتن مراسم عقد نظر خانواده من و خانواده همسرم یکی نبود، و کلاً مشکلات زیادی وجود داشت که باعث شد از همان روزهای اول من به خانواده همسرم بسیار حساس بشوم. همسرم علاقه زیادی به مادرش دارد. و در کنار آن عشق زیادی بین ما جریان دارد و در مراحل خواستگاری و عقد تا حد زیادی بر وفق علایق من عمل نمود. اما بر حسب برخی شرایطی که پیش می آید می بینم که مادرش را بر من ترجیح می دهد هرچند او اسم این کار را عشق به مادرش نمی گذارد و معتقد است دارد فقط به او کمک می کند و عشقش به من و مادرش کاملاً دو دنیای متفاوت است.خیلی وقت ها خود خوری می کنم، توان دیدن محبتش به مادرش را ندارم، ترجیح می دهم به منزل آنها نروم چون همیشه به محض ورودمان(به علت اینکه ساکن شهری دیگر هستیم) با هم رو بوسی می کنند و زیاد زمانی که ما آنجا هستیم دور مادرش می چرخد.باید چه کار کنم؟ افکار آزار دهنده ی زیادی به سراغم می آید، زیاد بر سر این مسائل اشک می ریزم و مدام به یاد بدی های روزهای اولشان می افتم(هرچند الان رابطه شان با من خوب است اما هنوز از خانواده ام کینه به دل دارند ). لطفاً راهنمایی بفرماییید