من با شوهرم چندسالیه که اختلاف داریم شوهرم بالجبازی قصد تلافی کرد ارتباطشو باهمه قطع کرد نه مهمونی میریم نه مهمونی میدیم حتی کسی بیادخونمون خونه نمیاد تا مهمونمون بره .یه مدت به من بی توجه بود میگم بی توجه درحد دیوار خونه یعنی من با دیوارخونه براش فرقی نمیکرد.خیلی تغییر رفتاردادم اما بی فایده بود.مسافرت بامنو دخترم نمیاد لجبازی میکنه باطعنه حرف میزنه دایم حرف از گذشته میزنه ...دیگه ازش خسته شدم و یکماه خونه رو ترک کردم با وساطت خانواده ها برگشتم یه کمی تغییر رفتار داد اما هنوزم همه چیزو پنهان میکنه درحضورمن باتلفنش حرف نمیزنه هفته یه بار چند ساعت اخرهفته بدون اینکه بگه کجا میرم تنها میره بیرون بعداز اینهمه بازی که سرم دراورده روزی که برگشتم درحضور خانواده ها گفت دوست ندارم ولی بخاطر بچه باهات زندگی میکنم.یه روز ازم پرسید من که گفتم دوست ندارم چرا برگشتی؟تازگی هم میگه از تو دیگه نمیخوام بچه دارشم دوست دارم یه زن دیگه بگیرم برام پسربیاره .باوجودی که خیلی رفتاراموتغییر دادم خیلی کارارو قلبا راضی نیستم انجام بدم اما چون شوهرم میخواد انجام میدم .منم ته دلم دوسش ندارم اما هیچوقت به زبون نیاوردم ولی شوهرم هرچی به زبونش میاد میگه واقعا به هم علاقه ای نداریم واین زندگی ازسر اجبارو ناچاریه بخاطر دخترم.شوهرمم میگه طلاقو دوست ندارم.....