سلام من سه فرزند دارم فرزند اخرم درسن 30 آوردم الان 20 ساله است پدر خوش خلقی ندارد همیشه به عنوان دین ومذهب از خوشی وخندیدن جوری برخورد کرده که هر گاه به منزل میامده همه سکوت وجلوی او نه خنده نه شوخی ونه حتی حرف معمولی میزدیم منهم تفاوت سنیم با همسرم 13 سال وزن پر شوری هستم بحدی که پنهان از شوهرم با پچه هام در همه مواردی که خلاف شرع نباشه همپا بودم مثال فیلم سی دی دیدن کافی شاپ با فرزندم میروم حتی سینما جون میبینم دوست داره بره وتجربه کنه میبینم بهتره با خودم بره تا با دوست ورفیق سرتون درد نیارم الان کلا فرزند اخرم دختری افسرده بی اعتماد بنفس وهمیشه در حال رخوت وسستی و هر چند روز یکبار گریه ازین زندگی خسته شدم ودر حدی اعتماد به نفسش پایین که چرا من زشتم چرا صورتم بزرگه چرا پاها بدترکیبه ووووووو وه من میگه چرا منو زاییدین باید از بابام جدا میشدی اینو در نظر داشته باشید که سر تا سر زندگی من اختلاف وقهر بوده واین فرزند آخر روز خوش پدر وما در ندیده وهمی الان از ازدواج متنفره ممنون میشم از شما راهنماییم کنید
در ضمن شوهرم فکر میکنه روشش درسته هیچگاه توجه به این مشکلات نمیکنه فقط جلسات مذهبی حرم نماز مسجد اخبار خواب مهمترین برنامه روزانه برایش هست منم یک فردی که همه مشکلات روی دوشم هست این بار وزنه مشکلات رو تحمل کنم نمیدونم با فرزندم هم صحبت وهم دل هستم اشتباه هست یا نه آگه پدر رو بها بدم حرفها دخترم رو از دست میدم راهنماییم کنید