من يك زن ٤٨ ساله هستم با ٢فرزند كه هر رفتن خارج از كشور
من و همسرم تنها شديم در ضمن من خواهري ندارم و برادرهايم تهران زندگي ميكنن و پدر و مادرمم همش درسفر هستن وكلا خيلي تنهام مشكل من هم تنهايي منه هم اينكه خانواده شوهرم كلا سر ناسازگاري دارن با تمام عروس و دامادهاشون و اصلا هميشه عنوان ميكنن كه اونا فاميل نيستن و عروس و داماد و از جمع خانوادشون جدا ميبينن و اتفاقا دختر ها و پسراشونم با اين موضوع اصلا مشكل ندارن منم واقعا بهم سخت ميگذره و باعث دل سرديم هست و دوست ندارم باهاشون ام وشد كنم چون اون فقط وقتي ميخوان باشي كه خودشون صلاح ميدون مثلا وقتي مجلس دارن وقتي اعياد فاميل ميان كلا جلو چشم مردم دوست دارن ظاهر حفظ بشه حالا اينا مهم نيست ولي من ناراحتيم از رفتار هاي همسرمه چون كلا سرده و من حرف ميزنم خنگم ميكنه و منو تو جمع خيط ميكنه و كاري ميكنه كه دلخور بشم گله هم بكنم ميزنه زيرش ويا ميگم تو اشتباه برداشت كردي و چون منم با خانوادش سردم احساس ميكنم دنبال انتقام جوييه من نميدونم خوب با رفتار اينا چكار كنم اصلا رفت امد نمكنن من هميشه تنهام حتي معتقدا كه پسرشون بايد به تنهايي بره و گاهي اوقات كه اونا صلاح ميدونن من و با هماهنگي قبلي ببره من واقعا متوجه رفتاراشون نشدم توي اين ٢٨ سال زندگي عجيبأ شما من راهنمايي كنين من چكار كنم كه اين زندگي از اين حالت سر در گمي سردي خارج بشه كلا انصاف ندارن و همه چيز بايد طبق ميل اونا باشه خلافش باشي پدرتو در ميارن بايكوتت ميكنن و متاسفانه شوهرمم با اينكه ميدونه اونا اينجوري هستن فقط ميگه خوب هستن ولي من كاري نمتونم بكنم و بدون هيچ برخوردي خيلي عادي ميره مياد محبتم ميكنه بهشون
شما بگين من چكار كنم كه حداقل شوهرم با من خوب باشه من احساس نا اميدي دارم اصلا اميد در من مرده فكر ميكنم كاري ندارم واسه زندگي گاهي با خودم ميگم بچه ها رفتن من كاري ندارم پس چرا زندم كاش بميرم راحت بشم حداقل از تنهاي نجات پيدا كنم
من فوق ديپلم معماري دارم ولي بخاطره اينكه شوهر نمخواسته سر كار نرفتم تا وقتي بچه ها بزرگ شدن و رفتن دنبال سرنوشت ما دفتر پيشخوان داريم من الن ٢سال كه سره كارم به مدت ١٢ ساعت در طول روز اونجا كار ميكنم ولي شوهرم اصلا من و نميبينه بطوري كه با اينكه من تمام شبكه ها رو رفتم به ادارات اموزش ديدم و مثل يك كاربر تمام وقت كار كار ميكنم اصلا به چشمش نمياد حتي از مادر شوهرم شنيدم كه به يكي از فاميلشون ميگفت پسرم بردش اونجا كه سرش بند بشه اينگار كه من اونجا اضافه ام وقتي هم ميگم شوهر ميگه خوب بگه اصلا دوست دارن نقشتو همه جا كم رنگ نشون بدن
من ميرم سر كار ولي بيدون هيچ حقوق و مزايايي اينكار كه من وظيفه داشتم تو خونه باشم حالا هم كه دفترم وظيفه دارم اونجا رو بچرخونم من با اين مساله چكار كنم
با دخترم كمي درد دل كردم ميگه چون تو توانايت بالاست وهر كار ميكني موفق ميشي اونا احساس ميكنن كه تو همه كاريه از سر حسادتت اين رفتار ها رو دارن و ميخوان تو رو كم رنگ نشون بدن بازم نمدونم ولي در واقعيت اينجوري نيست من اگر كاري رو قبول كنم با حوصله وبا دلسوزي انجام ميدم و با دقت واسه همين خوب ميشه