سلام من حدود سال ۹۰یه اشتباهی کردم تاثیرش از همون موقع تو زندگیم گذاشت.من احساس میکردم که پسر عموم دوست دارم برای همین بهش اس دادم خودم جای دوستم جا زدم که یعنی دوستم مثلا واسته شده که همون اوایل پسر عموم گفت من دوسش ندارم ولی یه کم کشش دادم شاید نظرش عوض بشه تا اینکه وسطای اس بازیمون خواست که تلفنی صحبت کنه ولی من میترسیدم از صدام بفهمه که خودمه دادم با خط خودم که دوستم باهاش صحبت کنه وکلا قضیه افتاد دست دوستم ولی بازم اون گفت که دوستش ندارم منم کلا بی خیالش شدم دیگه بهش فکرم نکردم به دوستمم گفتم دیگه کلا قطعش کنه ولی اون اسرار به ادامه داشت تا مثلا مارو به هم برسونه ولی من خیلی جدی گفتم تمومش کنه این وسطا پسر عموم هی به دوستم میگفت که تو رو میخوام دختر عموم نمیخوام.دوستمم گفت اگه من میخوای باید بیای جلوی دختر عموت بگی که من رو میخوای. وبدون اینکه من بدونم قضیه از چه قراره یه قرار باهم گذاشتن منم به اسرار دوستم رفتم ولی هیچ حرفی درباره خواستن دوستم نشد.من کلا بیخیالش شدم دوستمم بهم گفت که قطع کرده منم باورم شد.تا اینکه حدود عید پارسال من نامزد کردم با پسر خاله ی پسر عموم که باهم خیلی دوستن مثل برادر میمونن از همه چی هم دیگه خبر داشتن.منم نامزدم واقعا دوستش دارم العان بعد از دو سال از دهن نامزدم فهمیدم که پسر عموم دوستم هنوز باهم هستم دوستمم به من دروغ گفته که قطع کرده .همون اوایل نامزدیمون ماجرارو سر بسته به نامزدم گفتم اونم بهم گفت که بهم اعتماد کامل داره.منم قبولش دارم.که تا اینکه چند روز پیش نامزدم گفت که پسر عموم به فکر ازدواج با دوستمه.و از شوهرم خواسته که یه قرار ۴نفری بزاریم که خیالش از جانب من راحت باشه که به کسی نگم دوستمه.شوهرمم موافق این قراره من خودمم موافقم.اینم بگم که دوست من از لحاظه فرهنگی اصلا به خانواده پسر عموم وحتی خود من نمیخوره اختلاف فرهنگی شدیدی داریم جوری که دوستم من رو از اینکه پسر عموم روانتخاب کردم مسخره میکرد.حتی یکی دیگه از دوستام که در جریان این ماجرا بود بهم گفت که دوستم بهش گفته این یه فرسته من نمیخوام از دستش بدم. ولی نمیدونم چی شده که قضیه به اینجا رسیده.کمکم کنید میترسم توی زندگیم تاثیر بزاره..