سلام من یه خانوم 28 سالم که 2 ساله جدا شدم واز همون زمان با یه اقایی اشنا شدم که خیلی به هم وابسته شدیم ایشون به من گفت مجرده اما بعد از دوسال خودش گفت که متاهله و اصلا این زندگیرو نمیخواد ... در طول شبانه روز خیلی بامن ارتباط داره و کلا هیچ جا بدون اجازه نمیزاره برم و مدام منو چک میکنه هر نیم ساعت یکبار به من زنگ میزنه ...کلا خیلی ابراز علاقه میکنه و یه شب قران اورد گفت دست بزار روی قران و قسم بخور که تا اخر عمرت با منی و بهم خیانت نمیکنی ...ایشون میگن بعد از عقد چند ماه بعد متوجه شدن که اصلا با اون خانوم تفاهم نداره و علاقه ای هم بهش نداره ولی به اصرار خانواده عروسی گرفتن واینکه گفتن درست میشه الان بهد از 4 سال که از ازدواجش میگذره خانواده پیشنهاد دادن که بچه دار شین درست میشه ولی ایشون میگه من نمیخوام ازش بچه دار شم میخوام کاری کنم خودش بره ...میگن من فقط با تو خوشبختم وارامش دارم وتو خواسته دل منی ...ایشون میگه چون تو خانواده وفامیل روی من حساب باز میکنن نمیخوام بفهمن باتو ارتباط دارمو تو صبر کن تا اون بره و مطمئن باش جبران میکنم ...من از لحاظ عاطفی بدجور وابسته این اقا شدم و دوری ازش برام مثل مرگه تروخدا راهنماییم کنید زندگی برام جهنم شده
خانم رستگار خیلی داغونم نمازمو میخونمو از خداکمک میخوام وفقط از خدا میخوام ازدواج کنم که یه زندگی سالمو پاک داشته باشم نمیخوام بازیچه باشم خدا که فرموده با ازدواج نیمی از دینتون کامل میشه ...من از لحاظ روحی نمیتونم تنها باشم ودوست دارم مردی کنارم باشه که دوستم داشته باشه تروخدا کمکم کنید