6- خانواده افراد وسواسي: بررسيها نشان داده اند:
– اغلب وسواسيها والدين لجوج داشتهاند كه در وظيفه خواهي از فرزندان سماجتبسيار نشان ميدادهاند.
– ايرادگير و عيبجو بودهاند اگر مختصر لغزشي از فرزندان خود ميديدند، آن را به رخ فرزندان ميكشيدند.
– خسيس و ممسك بودهاند به طوري كه كودك براي دستيابي به هدفي ناگزير به شيوهاي اصرارآميز بوده است و بالاخره افرادي كم گذشت، طعنه زن، ملامتگر، بودهاند و كودك سعي ميكرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور كند تا سرزنش نشود. (6)
درمان :
درمان وسواس
براي درمان ميتوان از راه و رسمها و وسايل و ابزاري استفاده كرد كه يكي از آنها تغيير محيطي است كه بيمار در آن زندگي ميكند.
1- تغيير آب و هوا:
دور ساختن بيمار از محيط خانواده و اقامت او در يك آسايشگاه و واداشتن او به زندگي در يك منطقه خوش آب و هوا براي تخفيف اضطراب و درمان بيمار اثري آرامش بخش دارد و اين امري است كه اولياي بيمار ميتوانند به آن اقدام كنند.
2- تغيير شرايط زندگي:
از شيوههاي درمان اين است كه زندگي بيمار را در محيطي ديگر بكشانيم و وضع او را تغيير دهيم. او را بايد به محيطي كشاند كه در آن مساله حيات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بناي اصلي شخصيت او از دستبردها دور و در امان باشد بررسيهاي تجربي نشان ميدهند كه در مواردي با تغيير شرايط زندگي و حتي تغيير خانه و محل كار و زندگي بهبود كامل حاصل ميشود.
3- ايجاد اشتغال و سرگرمي:
تطهيرهاي مكرر و دوبارهكاريها بدان خاطر است كه بيمار وقت و فرصتي كافي براي انجام آن در خود احساس ميكند و وقت و زماني فراخ در اختيار دارد. بدين سبب ضروري است در حدود امكان سرگرمي او زيادتر گردد تا وقت اضافي نداشته باشد. اشتغالات يكي پس از ديگري او را وادار خواهد كرد كه نسبتبه برخي از امور بياعتماد گردد، از جمله وسواس.
4- زندگي در جمع:
فرد وسواسي را بايد از گوشهگيري و تنهايي بيرون كشاند. زندگي در ميان جمع خود ميتواند عاملي و سببي براي رفع اين التباشد. ترتيب دادن مسافرتهاي دستجمعي كه در آن همه افراد ناگزير شوند شيوه واحدي را در زندگي پذيرا شوند، در تخفيف و حتي درمان اين بيماري مخصوصا در افرا كمرو مؤثر است.
5- شيوههاي اخلاقي:
رودربايستيها و ملاحظات فيمابين كه هر انساني بنحوي با آن مواجه است تا حدود زيادي سبب تخفيف اين بيماري ميشود. طرح سؤالات انتقادي توام با لطف و شيريني، بويژه از سوي كساني كه محبوب و مورد علاقه بيمارند در امر سازندگي بيمار بسيار مؤثر است و ميتواند موجب پيدايش تخفيف هايي در اين رابطه شوند و البته بايد سعي بر اين باشد كه انتقاد به ملامت منجر نشود روح بيمار را نيازارد. احياي غرور بيمار در مواردي بسيار سبب درمان و نجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خواري ناشي از پذيرش رفتارهاي ناموزون وسواسي است و به بيمار قدرت ميدهد. بايد گاهي غرور فرد را با انتقادي ملايم زير سؤال برد و با كنايه به او تفهيم كرد كه عرضه اداره و نجات خويش را ندارد تا او بر سر غرور آيد و خود را بسازد. بايد به او القا كرد كه ميتواند خود را از اين وضع نجات دهد. همچنين بايد به بيمار اجازه داد كه درباره افكار خود اگر چه بي معني است صحبت كند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6- تنگ كردن وقت:
بيش از اين هم گفتهايم كه گاهي تن دادن به ترديدها ناشي از اين است كه بيمار خود را در فراخي وقت و فرصتببيند و براي درمان ضروري است كه در مواردي وقت را بر فرد وسواسي تنگ كنند. در چنين مواردي لازم استبا استفاده از متون و شيوههايي او را به كاري مشغول داريد به امر و وظيفهاي او را وادار نماييد تا حدي كه وقتش تنگ گردد و ناگزير شود با سر هم كردن عمل و وظيفه كار و برنامه خود را اگرچه نادرست استسريعا انجام دهد. تكرار و مداومت در چنين برنامهاي در مواردي ميتواند بصورت جدي در درمان مؤثر باشد.
7- زيرپاگذاردن موضوع وسواس:
در مواردي براي درمان بيمار چارهاي نداريم جز اينكه به او القا كنيم به قول معروف به سيم آخر بزند، حتي با پيراهني كه آن را او نجس ميداند و يا با دست و بدني كه او تطهير نكرده ميشمارد و به نماز بايستد و وظيفهاش را انجام دهد. به عبارت ديگر بيمار را وا داريم تا همان كاري را كه از آن ميترسد انجام دهد. تنها در چنين صورت است كه در مييابد هيچ واقعهاي اتفاق نميافتد.
شيوه هاي اصولي در درمان وسواس:
الف) روانپزشكي:
اگر رفتار و يا عمل وسواسي شديد شود نياز به متخصص رواني و درمانگري است كه در اين زمينه اقدام كند. كسي كه تعليمات تخصصي و تحصيلياش در روان پزشكي او به او اجازه ميدهد كه براي شناخت ريشه بيماري و درمان بيمار اقدام نمايد. علاوه بر اينكه در زمينه ريشهيابيها كار و تلاش كرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتي بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتي هم در رابطه با شناختخويش گام برداشته است. اينان اجازه دارند كه در موارد لازم نسخه بنويسند و يا داروهايي تجويز كنند و يا شيوههاي ديگري را براي درمان لازم ميبينند بكار گيرند.
بيماران را گاهي لازم است كه در مؤسسات روانپزشكي و گاهي هم در بيمارستانها به طرق روانكاوي و رواندرماني درمان نمايند و در موارد ضرور بايد آنها را بستري نمود. درمان بيماري براي برخي از افراد بسيار ساده و آسان و براي برخي ديگر بسيار سخت است ; بويژه كه شرايط اقتصادي و اجتماعي بيمار هم در اين امر مؤثر است.
ب) روان درماني:
اين هم نوعي درمان است كه توسط روانكاو يا روانشناس صورت ميگيرد و آن يك همكاري آزاد بين بيمار و درمان كننده مبتني بر اعمال متقابل است كه بر اساس روابطي نسبتا طولاني و طبق هدف و برنامه ريزي مشخصي به پيش ميرود. درمان اختلال بهصورت مكالمه و صحبت و يا هر شيوه مفيدي كه قادر به اصلاح زندگي رواني فرد باشد انجام ميگيرد. در اين درمان گاهي هم ممكن است دارو مورد استفاده قرار گيرد. البته اصل بر اين است كه بر اساس شيوه مصاحبه و گفتگو زمينه براي يك تحول دروني فراهم شود.
اصولي در روان درماني:
در روان درماني افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام كه به اين جنبهها توجه نشود امكان اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف – اصلاح محيط:
و غرض محيط زندگي بيمار، توجه به امنيت آن، بررسي اصول حاكم بر جنبههاي محبتي و انضباطي، نوع روابط و معاشرتها، فعاليتهاي تفريحي، گردشها، تلاشهاي جمعي، مشاركتها در امور،… است.
ب – ارتباط خوب و مناسب:
در روان درماني آنچه مهم است داشتن و يا ايجاد روابط خوب و مناسب همدردي و همراهي، كمك كردن، دادن اعتبار و رعايت احترام، وانمود كردن حق بجانبي براي بيمار، تقويت قدرت استدلال، بيان خوب، خودداري از سرزنش و… .
ج – روانكاوي و روان درماني:
كه در آن تلاشي براي ريشهيابي، ايجاد زمينه براي دفاع خود بيمار از وضع و حالات خود گشودن عقدهها، توجه دادن بيمار به ريشه و منشا اختلال خود، القائات لازم و…