تورو خدا کمکم کنید، تقریبا ۵ ماه عقد کردم ولی تا امروز ی رویه خوش از مادر شوهرم و کلا از خانواده ی شوهرم ندیدم، حسادت مادر شوهر من تا حدی است که باعث جدایی برادر شوهرم از همسرش بعد از ۲ سال زندگیه مشترک شده است در حالی که آنها عاشقانه هم را دوست داشتند و الان این موضوع داره گریبانگیر زندگی من میشه، منو همسرم هم برایه به دست آوردن هم خیلی سختی کشیدیم ولی حالا با حسادت هایه مادر شوهرم زندگی برام سخت شده، از لاک رویه ناخن من حسودی میکنه تا سرکار رفتنمو محبت کردنم به همسرم که این مورد آخر برام خیلی سخته، وقتی به همسرم محبت میکنم کار منوکم اهمیت نشون میده، برایه شوهرم که هدیه میخرم فرداش میره چند تا هدیه براش میخره تا محبت من به چشم نیاد، شبایی که همسرم خونه ی ماست من برایه فردا ناهارش غذا میذارم ولی مادر شوهرم انقدر ناراحت میشه که شوهرم میگه دیگه اینکارو نکن مامانم ناراحت میشه، اون کاری نکن مامانم ناراحت میشه، همش سعی میکنه من و همسرم رو از هم دور نگه داره، وقتی مریض میشم با هر ترفندی هست نمیذاره شوهرم بیاد پیشم یا حتی ببرتم دکتر سریع خودشو به مریضی میزنه و... تا وقتی ازدواج نکرده بودیم اصلا نمیدونست پسرش کجاست؟چیکار میکنه؟ چی میخوره؟کی میره و کی میاد؟ ولی حالا همش مارو زیر نظر داره، همسرم هم فوق العاده از پدر و مخصوصا مادرش میترسه، من دیگه خسته شدم از این موضوع، همش تنهام چون مادر شوهرم نمیذاره ما با هم باشیم، وقتی هم که میفهمه با همیم از دماغمون در میاره انقدر شوهرمو عصبی میکنه که اونم میپره به من و با من دعوا میکنه.
ولی اگه من بگم مامانت این کارو با من کرد میگه به دل نگیر مادره!