سلام من دوبار از شما مشاوره گرفتم اما مشکل من حل نشد من 33 سالمه و همسرم 35 ساله دوازده ساله ازدواج کردیم و دو فرزند 8 و 5 ساله داریم از اول هم مشکلات زیادی با هم داشتیم اختلاف فرهنگی زیادی با هم داریم اونا اهل روستا بودن و من بچه شهر و خیلی شاد و سرحال اما ازدواج من به زور و کتک و اصرار پدرم بود که اینجا جای بحثش نیست خلاصه من سعی کردم کنار بیام خیلی کم توقع و تحمل بالایی دارم و بخاطر شغلش 7 سال دور از خانوادم زندگی کردم و خیلی بلا سرم اومد البته اینو بگم خیلی مهربان و عاشق منه از اول هم یه بار بهم بی ادبی یا توهین نکرده فقد رفتاراش عذابم داده سر اعتیاد و سیگار و دوست و رفیق همیشه اذیت شدم الان هم ذهنم همیشه درگیره آستانه تحملم کم شده باور کنین ذهنم مریض شده همیشه فکر میکنم دروغ میگه اصلا حرفهاشو باور ندارم حتی سر یه خرید کوچک قیمتش رو بگه فکر میکنم دروغ میگه یه بار ازش شربت متادون گرفتم قول داد ترک میکنه مشکلی که تازگی و دم عید برام پیش اومده اینکه من از پنجره دیدم یه چیزی رو از پشت ماشین برداشت و گذاشت تو جیب کتش بعد که اومد بالا وسایلهای که خریده بود رو داد گفت بر میگرده منم گفتم کجا میره و اونی که تو جیبش هست چیه ولی اون اصلا نزاشت به جیبش دست بزنم و نشونم هم نداد تا کوچه رفت منم دنبالش رفتم بهش گفتم اگه اونی که تو جیبش هست بهم نشون نده ترکش میکنم اما اون گفت هر کاری میکنی بکن و فرار کرد ولی من با دو تا بچه چیکار میتونم بکنم اومد خوته هزارتا دروغ بافت وگفت فلان چیز بود اسپری بود مال دوستم بود ولی من باور نکردم حالا مشکل اینه ازش متنفرم دوست ندارم صداش رو بشنوم نمیتونم مشکلم رو به کسی بگم چون از آبرو ریزی بدم میاد دختر بزرگم خیلی میفهمه نگرانه همش سوال میکنه بابا رو بخشیدی مشاور محترم کمکم کنین باور کنین تحمل زندگی برام خیلی سخت شده دوسش ندارم اما باید ظاهر قضیه رو پیش همه حفظ کنم خونه فامیل میریم مجبورم باهاش حرف بزنم تا کسی نفهمه ولی واقعا تو دلم طلاقش دادم میدونم این دنیا محل گذره ولی زندگی با کسی که اصلا علاقه ای بهش نداری برام سخته از اول هم تحمل کردم راه چاره نداشتم من مشاوره میخوام میخوام با کسی حرف بزنم شما اگه در شهر ما مشاور خوب میشناسین بهم معرفی کنین ممنون میشم