سلام ٦ساله ازدواج كردم ٣دختر دارم .از زايمان سوم يك ساله ميكزره .خيلي دوست دارم مهموني برم بيرون برم بكردم أما جون در غربت زندكي ميكنم كسي نيست كه باهاش رفت و أمد داشته باشم حيلي دوست دارم برم شهرمون خونه ي دوستام برم.أما باسه تا بجه كوجولو و نبود وسيله نميشه.تقريبا يه ساله اومديم غربت.شوهرم هم به دليل شرايط شغلى دير مياد خونه و وقتي مياد اكثرا يا باكوشي صحبت ميكنه يا اس ميفرسته.بعدا هم خسته است و ميخوابه.منم حوصله أم تند تند سرميره.دلم ميخواد جند روز بجه ها بيشش بمونن من يكم تنهايي برم مهموني و خريد و ...نميدونم أين نداشتن حوصله از طرف شيطونه يا من حق دارم كه أين خواسته هارو داشته باشم.لطفا راهنماييم كنيد أين حوصله سر رفتنم بااين شرايط بجه و زندكيم مثله يه سمه كه من به ادامه زندكي بي رغبت ميكنه.أين باعث ميشه با بجه هام بد رفتار بكنم.