باسلام.مردی هستم ۳۱ ساله حدودهفت سال پیش ازطریق یکی ازهمکارانم که الان باجناقمه باخانواده همسرم اشنا شدم،خودم هم پدرم را دردوران نوجوانی ازدست داده بودموبامادرم زندگی میکردم وبه خاطرهمین مسائلی که الان گرفتارشم قصدازدواج نداشتم ولی به اسرارمادرم به خواستگاری خانمم رفتیم،خاتواده ای مذهبی،ساده وسادات،وقتی چندین جلسه باهمسرم صحبت کردم واوضاع واحوال زندگیم کامل وباصداقت براش توضیح دادم ایشون هم قبول کردومن هم از رفتارایشون وصداقتشون خوشم اومد ودرنهایت ماازدواج کردیم ولی تمام مشکلات بااخلاق ورفتارهای اشتباه خونواده هامون وخود همسرم که الان قبول کرده که اشتباه کرده شروع شدازجمله مشکلات همسرم گوش به فرمان بودن خانواده اشدرهرحالتی،عدم اعتمادبه من وخانواده ام.به احترامی به مادرم هرچند که بعضاحق با همسرم بود،و...بعد با دورشدن محل زندگی ما از شهر خانواده هامون مشکلاتمون کمتر شدهرچندماه یک بار به شهرمون وخانواده هامون سرمیزدیم که متاسفانه مجددمسایلی پیش میومد که بازبهم میریختیم.مثلا پدرخانمم با اینکه سیده وسنی ازش گذشته همش توجمع ویا ...منو مسخره میکردویا حتی دیگرانو.وبهم لغب میدادمثلا که که هفت خطی توزرنگی ویا به هرعنوانی به شخصیتم توهین میکردبه خانمم گفته بود که این ترک وکرد نفهمه،خواهرخانمم که طلاق گرفته وتوخونه یه جوردیگه به ما توهین میکردچون سرکارمیره ووضع مالی خوبی داره وتازه به دوران رسیده همش به خانمم متلک می اندازه،اون خواهرخانم دیگم که شوهرش روحانی فقط حجابش حفظ میکنه ولی حجاب زبان نداره هرچی دلش میخواد میگه پشت سرمرده وزنده حرف میزنه ولش کنی شنبه تا پنج شنبه حرف میزنه وباحرفاشم دل خیلی هارو میشکونه کن خود خانمم هم قبول داره وخیلی مسائل دیگه وچون من هم طاقت حرف زور وبی احترامی ندارم جلوی همشون وایستادم ولی بی احترامی نکردم ولی همیشه محکومم چون پدرندارم ومادرم هم تازه فوت کردن واز بقیه دامادها کوچکترم،خلاصه حامی ندارم بعدازچند سال تازه خانمم فهمیده من هیچ کوتاهی درحقشون نکردم وکینه ای،نیستم میگه درکت میکنم وهرتصمیمی بگیری من ازت حمایت میکنم،حالا میخواستم سوال کنم منی که نیتم بدی نبوده وتاحالا بهشون بی احترامی نکردم ولی اونها به کرات به من توهین کردن ،شخصیتموخوردکردن ودلموشکستن من این حقودارم که قطع رابطه کنم تا این قدر اذیت نشموخانمم هی گریه نکنه واونم نره خونشون یاخداوندحکم دیگه ای داده.لطفا راهنماییم کنید