سلام.میدونید اخلاق شوهرم چطوره؟مثلا خیلی وابسته ب مامان و باباشه،یجورایی ترس داره ازشون هر جا که بخوایم بریم جرءت نداریم تنها بریم هنوز ی مسافرت تنها نرفتیم،یادمه اول عقدمون فقط رفتیم آبادان که اونم چه غوغایی کرد مادرشوهرم،ولی اگه مامان و باباش بخوان تنها برن سفر حتما شوهر منم میبرن بدون من. شوهرم میگه تو احتیاجی نیست که بخوای بیای باهامون،منو میذاره خونه و با اونا میره وقتی هم بهش میگم چرا پس مامانتو میبری اگه سفر کاریه میگه مامانم فرق داره تو خودتو با اون مقایسه نکن،وقتی مریض میشم منو نمیبره دکتر یجورایی اهمیت نمیده ولی کافیه سر مامانش درد بگیره خودشو جر میده یا واسه چکاب چند سری باباشو آورده تهران با مامانش ولی من رو گذاشته خونه،هر جا هم که میریم مادر شوهرم جلو میشینه، ب شوهرم که چند سری گفتم میگه من نمیتونم بخاطر تو دل مامانمو بشکونم،هر کاری که داشته باشن ب شوهر من زنگ میزنن.درصورتی که با اون جاریمو شوهرش اینجوری نیستن،اونا آزادن .در کل خیلی ب مامانش اهمیت میده وای از اون روزی که مامانش ناراحت باشه دیگه تا نیارتش خونمون ک
ول نمیکنه،از اینکه میاد اینجا ناراحت نیستم از این ناراحت میشم که ب من اهمیت نمیده اگه ناراحت باشم یا هر چیز دیگه،نسبت بهم خیلی بی تفاوته،وقتی هم خونه مامانش ایناست اگه تماس بگیرم باهاش ریجکتش میکنه یا اگه ج بده خیلی سرد رفتار میکنه،جلو اونا بهم بی احترامی میکنه ولی وقتی تنهاییم قربون صدقم میره.روزی چند بار باید بره خونشون،صب که میخواد بره نمایشگاه ظهر که برمیگرده،عصر که میخواد بره دوباره شب که برمیگرده،تا دیر وقت هم نمیاد مرتب اونجاست ولی خونه مامانم اینا هفته ای یبار منو میبره،دوست دارم توو زندگیش منو کنارش حس کنه بی اهمیت و بی توجهی نکنه بهم نسبت ب خواسته هام ب علایقم واسم ارزش قاءل باشه همون طور که واسه مامانش ارزش و احترام قاءله،میگه جای زن میاد ولی هیشکی جای مادرو پدرو نمیگیره،در طول روز که میره بیرون یکبار هم بهم زنگ نمیزنه که حالمو بپرسه،نمیدونم جایگاهم تو زندگیش کجاست؟یبار بهش گفتم تو که اینجور بودی چرا زن گرفتی بعد گفت اشتباه بزرگ زندگیم بوده هر چی بخوای بهت میدم فقط بیا طلاق بگیریم
هیچی هم واسش کم نذاشتم چه روحی چه احساسی چه کارا خونه و تمیز کاریو ....شاید باورتون نشه حتی جوراباشو خودم پاش میکنم
بهم میگن گذر زمان خوبش میکنه دیگه میاد سمت تو ولی شک دارم.لطفا کمکم کنید.