باسلام. خانم من بعد هفت سال زندگی و باداشتن فرزند پسری 4ساله خانه را ترک کرده الان دوساله. اخلاق های بدی داشت مثل حسادت و غرور خیلی زیاد و بسیاد بسیار لجباز و بدبین و خودخواه. ولی فقط بهش محبت میکردم و سعی میکردم که ارامش همسر و فرزندم و بیشتر کنم و هرچه میگفت و درخواست داشت با دل و جون سعی بر راضی نگه داشتنش داشتم. من کارمند هستم بعد از 14 سال تلاش و قسط و وام صد میلیون پول نقد جور کردم که خانه بخرم برای رفاه بیشتر و ماشینی صفر خردیدم به اسم همسرم کردم شاید خانه را نیز به اسمش میکردم چون چیزی برای خودم نمیخوام جز رضایت و ارامش همسر و فرزند.البته همسرم به شدت علاقه داشت که همه چیز به نام او باشد و من حرفی نداشتم. خلاصه بعد از اینکه پول نقد به حسابم ریختم که بریم خونه بخریم همسرم متاسفانه شب دعوایی راه انداخت و فرداش که از سر کار امدم خونه دیدم نیس و رفتم منزل مادرش منکه از چیزی خبر نداشتم اخر شب گفتم بریم که دیدم حالت حمله خودش و مادرش که میخواد طلاق دخترش بگیره و..... . من که مات ومبهوت ولی به خانواده ی خودم نگفتم تا اینکه بعد چند روز پدرم مطلع کردم که زنم همه مدارک و عکسها و طلاها را و وسایل ریز باارزش برداشت و حسابم برای مهریه بلوکه کرده که 1000 تااست مهریه اش و الان110تاش نقد گرفته و بقیش قسط بستن و.... بعد از ان هرپدر و مادرم با شیرینی رفتن دنبالش و قربون صدقش و... و هر واسط دیگه ولی فایده نداشت و کلی حرفهای دروغ و بد و بیراه و تهمت و... تحویل میداد مثلا که من دست بزن داشتم و هر شب او را میزدم و هر شب با گریه و گشنگی میخوابیده و هزاران دروغ و تهمت دیگه.
و شکایت و دادگاه راه انداختن اومدن کل وسایلا هم بردن و تهمت زدن همه جا که اینا جهازمو بردنو.... بچمو نمی ذاشتم ببینم و به همه فامیل های ما زنگ میزد و قصد دوبه هم زنی از زبان ما دروغ میگفت حتی خواهرم که تازه ازدواج کرده بور مدام به خانه پدر شوهرش میرفت و 5 ساعت 5ساعت از ما و خواهرم که تازه عروسشون بور دروغ و تهمت میبست و... بچه کلی ضربه روحی خورد. خدا میدونه جی به سر بچم اورد و... که فقط تو پاسگاه بچه رو تحویل میداد و میگرفت بچه میترسید ولی براش مهم نبود لباسهای پاره و کهنه می پوسند به بچه ولی من با لباسای نو میفرستادمش و من به خاطر بچم به همه سازش رقصیدم و دم نزدم و فقط بعد نا امیدی از بازگشتش وکیل گرفتم و شکایت کردم برای عدن تمکین. ولی از انجا که پارتی قوی در دادگاه نفوذ داشتن هر کاری دلشون میخواست سریع و بدون ترس انجام میدادن همه خانودمو به دادگاه کشوند خدا شاهده که اونا هیچ کاری به اون نداشتن ولی ابروریزی میکرد جلوی خونه ی پدرم که اینل دزدن و... خدا میدونه چقدر ابرومونو جلو فامیل و دوست و همسایه و دشمن با دروغ و تهمت بردو...
الان دوسال میگذره و اون در این مدت به هر بهونه ای از من و خانودم شکایت کرد که زندان بندازه و هر کاربد و هر چه از بدی توانست انجام دادو... .
خلاصه بعد از دوسال و با مشاهده اوضاع همه فامیل و همه اصرار بر طلاق ما داشتن و میگفتن به هیچ وجه این شخصیت سالم نیس و به درد زندگی نمیخوره و... ولی من بچمو میبینم که نمیخواد بچه طلاق باشه من خودمو برای بچم فدا میکنم و به خاطر اون همه ذلت و خواری ها و بلاها رو فراموش میکنم و... در اوج بهبوهه و بلاتکلیفی ها همه سختی ها و مشکلات و تحقیرها و ... به خاطر بچم به جون خریدمو واز بزرگترها خواهش کردم که جلسه ای تشکیل بدن و در انجا اعلام کردم که میخوام زندگی کنم و دوسش دارم و... همه چیز فراموش کردم میخوام همه روزهای بد تموم بشه بچم خوشحال و شاد باشه ... الان تمام تلاشم کردم که نظرشد جلب کنم هر چی گفت و هر شرطی گذاشت قبول کردم میگه دوستم داره و میخواد زندگی کنه ولی اخرین شرطش اینه که حکم طلاقو بدم به اون ولی پدرم به شدت مخالفه فعلا قبول نکردم چون طلاق دستش میوفته و من میترسم طلاق راحت بگیره و بره و بچم چی میشه . حتی شکایتم برای عدم تمکین پس گرفتم ولی اون شکایت های دروغش پس نگرفت. حتی یک قدم هم برنداشته تل حالا و همه تلاشها یک طرفه از طرف منه برای حفظ زندگی. الان 4ماهه که مثلا اشتی کرده ولی مدام قهر میکنه از هر چیز کوچکی و من صبر میکنم و هیچی نمیگم مدام به همع خانوادم فحش و بد بیراه میگه ولی فقط سکوت میکنم و محبت بهش. خیلی خستم من هم مردم هنوز تو این دو سال و نیم بهش خیانت نکردم ولی فقط براش پول مهمه و بس الان فقط دارم میبرمش گردش و تفریح و کادو براش میخرم که خوشحالش کنم وهمه این ها فدای یک لحظه خنده بچم.
البته اشتباه من وخانوادم که درموردشان برا ازدواج تحقیق نکردیم و الان تازه فهمیدیم که خواهر و مادرش هم مهریشونو اجرا گذااشتن و رفته بودن و برادرش هم بازنش مشکل داره میخواس زنشو طلاق و اکثر فامیلاشونم مهریشون احرا گذاشتن و طلاق گرفتن. و خانواده درست و سالمی نیستن و فقط ظاهر ساز و فریب کارن و ما گول ظاهر و زبونشونو خوردیم. و البته پدرش هم قاچاق فروش و مشروب فروش و معتاد هرویینی بوده و همش زندان بوده یا با مادرش کتک کاری و دعوا داشته و برادر کوچکش مشکل روحی روانی شدید داره.
لطفا به من بگید چه کنم ؟؟؟؟ از همع زنها بدم میاد کو دوباره ازدواج کنم و به خاطر بچم نمیکنم چون کس دیگه برا بچم مادر نمیشه و گفتم بچم بیشتر از این ضربه نخوره برم تمام تلاشمو برای حفظ زندگیم بکنم که میگه زندگیشو دوس داره ولی شرط اخرش گرفتن حکم طلاقه من چه کنم.
ببخشید که طولانی شد حکم درد و دل پیدا کرد . ممنونم