سلام من خیلی وقته یه مشکلی دارم چند سال پیش یه زنی که شوهروبچه داشت مزاحم شوهرم شد شوهرمم چند سال بودمواد استفاده میکرد پسرم کوچیک بود که رفت ترک کرد خوب شد شوهرم خیلی خوبو مهربون بود هیچ کمبودی تو زندگیم نداشتم تا اینکه اون خانوم پیداش شد انقد زنگ واس داد مزاحم شد تاباشوهرم رابطه پیدا کرد ولی شوهرم اصلا جوابشو نمیداد میگفت خانوم مزاحم نشید من زن وبچه دارم دوسشون دارم ولی خانومه نمیدونم چیکارکرد باشوهرم حرف زد منم هرچی به شوهرم میگفتم اصلا قبول نمیکرد خانواده شوهر زنه فهمیدن که زنه با شوهرمن ارتباط داره شوهرش طلاقشو داد بچشم ازش گرفت شوهرمنم با خانوادش آشنا کرد شوهرم فهمید که زنه درستی نیست خانوادشم کثیفن رابطشو قطع کرد شما نمیدونید من تو این چندسال چقد عذاب کشیدم ولی تحمل کردم توزندگیمم برای شوهرم هیچ چیزی کم نذاشتم خیلی دوسش دارم زنه باردوم هم با مرد دیگه ازدواج کرد حامله شد ولی دست ازسرشوهرم ورنمیداشت همش زنگ همش تهدید شوهرشم نمیدونم ازش چی دید طلاقشو داد بچشم قبول نکرد زنه خیلی کثیفه وداغونه الان بامادروپدرش زندگی میکنه به شوهرمن میگه تو بیا پدربچه های من باش ولی شوهرم بهش گفته تو عقده ای وکثیف هستی ما نمیتونیم باهم باشیم برو دنباله زندگی خودت شوهرمو بازم معتاد کرد بهش گفته من زنو بچمو دوس دارم به زنم اعتماد دارم تو اومدی تو زندگیم همه چیزرو خراب کردی جوابشونمیده باهاش کاری نداره همش شوهرم خونست ولی نمیدونم چرا زنه نمیره منم فکرم خرابه شوهرم گفته بهش تو بلدی بازم ازدواج کن ولی زنه زندگی نیستی دوست داری با مردا مختلف باشی هرکاری میکنه زندگیمونو خراب کنه بیچاره پسرم یه پسر شش ساله دارم انقد وسط دعوا های ما بوده شب اداری عصبی داره همش ناخناشو میکنه منم اعصابم ضعیف شده امروز شوهرم خودشم میدونه اشتباه کرده ولی من خیلی مبارزه کردم تحمل کردم که زندگیم خراب نشه دیگه اززنا میترسه فقط آرزومه شوهرم خوب شه زنه هم برای همیشه بره خدا ازش نگذره شما به من بگید چیکارکنم