من شدیدا زندگیم درگیره.فوق العاده حساس به محیط و حرفهای دیگرانم.زندگیم رو دارم بادست خودم نابود میکنم.چیکار کنم حساسیتم کم بشه ؟؟از هیچ چیز لذت نمیبرم.مثلا.. مورد اخیر این بود که مادرشوهرم منو که 7سال پیش عروسش شدم رو پاگشا نکرد.ولی هفته پیش دخترش که عقده رو پاگشا کرد و به دخترش یه النگو طلا و به دامادش هم کادو داد.این کارش خیلی روب منو و زندگیم تاثیر گذاشته.به مرز جنون رسیدم.احساس غم و اندوه روی چهرم مشخص میشه.احساس میکنم خوب بودن و خیر خواهی و ....دیگه دوره اش گذشته.با اینکه شدیدا معتقدم.احساس میکنم با خاکی بودن و مهربونی خیرخواهی بی ارزش شدم.واقعا دوره و زمونه این جور چیزا گذشته؟؟؟هیچ علاقه ای به زندگی ندارم.زندگی رو شدیدا مسخره و بی هدف میبینم.جدیدا دردهای مزمن بدنی مثل پادرد و شونه درد هم به این دردای ذهنی ام اضافه شده.
به کمکتون احتیاج دارم .منتظرم ممنون.