به نظر بنده تا حد زيادي حالت رواني شما ناشي از عدم شناسايي هدف در زندگي است. از اين رو در اين پاسخ سخن خود را بر روي هدف گذاري در زندگي متمركز مي كنم.
روزي سه سوال در ذهن پادشاهي نقش بست. پادشاه براي اطرافيان خود اين سه سوال را مطرح كرد و از آنان خواست تا به اين سه سوال پاسخ دهند. سه سوال پادشاه اين بود :
مهم ترين زمان چه زماني است؟
مهم ترين موضوع در زندگي انسان چيست؟
مهم ترين كار در زندگي انسان چيست؟
اطرافيان پادشاه هر كدام به اندازه فهم خود شروع به جواب دادن به سه سوال پادشاه كردند اما هيچ كدام از آن جواب ها نتوانستند پادشاه را قانع كنند. يكي از مشاوران پادشاه كه ديد هيچ كدام از اين جواب ها نمي تواند او را قانع كند، نزديك پادشاه شد و گفت من زاهدي را مي شناسم كه مي تواند به صورت كامل به سوالات شما پاسخ دهد. او در يكي از روستاهاي دور افتاده كشور زندگي مي كند. پادشاه به او گفت چنانچه توانايي پاسخ دادن به سوالات من را داشته باشد، رنج سفر را به جان مي خرم. مشاور گفت به طور حتم مطمئن هستم كه مي تواند به سوالات شما جواب دهد. پادشاه آماده سفر دور و درازي شد تا جواب سوالات خود را پيدا كند. پادشاه پس از روزها مسافرت كردن به روستاي مورد نظر رسيد و از مردم آن روستا، نشان از زاهد پرسيد و به سراغ او رفت. پادشاه به نزديكي زاهد رفت و گفت : من سه سوال از تو دارم. زاهد با مهرباني به او گفت بپرس. سوال اول من اين است كه مهم ترين زمان چه زماني است؟ مهم ترين موضوع در زندگي انسان چيست؟ مهم ترين كار در زندگي انسان چيست؟ زاهد بدون هيچ تاملي گفت : مهم ترين زمان، همين الان است. مهم ترين موضوع در زندگي انسان خداوند است و مهم ترين كار در زندگي انجام دستورات خداوند است.(برداشتي كاملا آزاد از داستان سه پرسش تولستوي، كتاب تمشك)
آري براي پيدا كردن هدف در زندگي كافي است قدر لحظات زندگي را بدانيم و در مسير زندگي از راهي كه خداوند براي ما ترسيم كرده است، خارج نشويم. پس مي توان گفت : فرمول زندگي هدفمند، استفاده درست از تمام لحظات زندگي، در راستاي دستورات خداوند متعال مي باشد. از اين به بعد با تمام وجود سعي كنيد تا در تمام لحظات زندگي با انجام دستورات الهي، خدا را در زندگي خود احساس كنيد.
با ذكر اين مقدمه به بررسي دقيق تر سوال شما و ذكر نكات عملي در اين زمينه مي پردازيم :
همانگونه كه خود شما هم به خوبي ميدانيد، اين هدفمند بودن است كه به زندگي معني مي بخشد و به انسان انگيزه و نيرو براي حركت، تلاش و كوشش مي دهد و ما معتقديم كه براي يافتن هدف و همچنين يافتن بهترين و آسانترين راه به سوي آن بايد به قرآن رجوع كرد. قرآن، هدف از زندگي، چگونگي بهره بردن از آن ، مشكلات و موانع راه و نحوه مبارزه با همه سختي ها را برايمان روشن كرده و براي هر يك دستورالعملي خاص داده است. خداوند بلند مرتبه كه به همه جهان هستى احاطه دارد و رمز و راز آن را از آغاز تا انجام مى داند، هدف زندگى و راه رسيدن به آن را از طريق قران به خوبى و پله پله به ما مى آموزد. او در آيات قرآن، اين حقيقت را بازگفته است كه همه جهان هستى و از جمله انسان، به عالم بالا بازخواهند گشت و فرجام تمامى امور و پايان زندگى، به سوى خداوند و از آنِ او است:«وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» و فرجام كارها به سوى او است (لقمان آيه 22) «إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» همه كارها به سوى خدا بازگردانده مى شود (آل عمران ، آیه 109)
در راه رسيدن به هدفهاي كوچكتر اگر هدف اصلي و قله را در نظر داشته باشيم هرگز از راه به بيراهه نخواهيم افتاد. لحظه به لحظه ميتوانيم گامهاي حتي كوچكمان را عيارسنجي كنيم كه تا چه ميزان در مسير درست قدم برميداريم. بر اين اساس بالاترين هدف، فرجام و آرمانى كه اسلام براى بشر تصوير كرده، «خدا» و قرب انسان به او است. اين غايتى است كه وراى آن هدف، برترى تصورپذير نيست. آدمى به سوى خداوند در حركت است و در واقع تمامى جهان به سوى آن، در سيلان و جريانند و ما چه بخواهيم، چه نخواهيم و چه بدانيم و چه ندانيم، رو به سوى آن هدف و غايت داريم. بنابراين هدف از زيستن آدمى در اين دنيا، حركت، صعود و بازگشت به سوى خداوند است.
خداوند، چگونگى رسيدن به اين هدف و كيفيت اين بازگشت را روشن ساخته و زحمت روشن ساختن و توضيح آن را بر دوش پيامبران و امامان نهاده است. در واقع در پرتو پيروى از ايشان و عمل به هدايتها و تعاليم آنان، آدمى مى تواند به حقيقت انسانيت و قرب حضرت حق دست يازد.
به اين نكته نيز توجه داشته باشيد كه رسيدن به كمالات و اهداف شايسته انساني، به گونه اي است كه جز با اختيار انسان حاصل نمي شود؛ يعني، چنين كمالي را بدون طي مسير و انجام دادن افعال اختياري، به انسان اعطا نمی کنند. هرچند در كنار عزم ، اراده و تلاش در راه بندگي خداوند، بايد از امدادهاي غيبي نيز بهره جست و از دعا و توسل به مقربان درگاه الهي ، غافل نشد. دعا و مناجات و درخواست از خدا، هم خود به عنوان يك عمل و عبادت ، باعث كمال نفس مي شود، و هم اجابت آن توفيق افزونتري را براي انسان در پي دارد.
اما هر انساني در زندگي خود، هدفي را دنبال مي كند. حتي كساني كه سرگردان و حيران اند، هر دم هدفي را مي جويند و چون به آن نمي رسند، از آن نااميد مي شوند و هدف ديگري را جايگزين آن مي كنند. آن كس كه هدفش در زندگي ، متناسب با هدف از آفرينشش باشد، به آرامش و سعادت دست يافته، همه جنبه هاي وجودي خود را در مسير صحيح حيات قرار خواهد داد.
پرسشگر گرامي، در ادامه توجهتان را به نكات زير جلب مي كنيم :
1. ابتدا بايد معناى هدف مشخص شود؛ «هدف براى هر كار و هر راه، نقطهاى است كه به آن، ختم مى شود». گفتنى است، اين هدف كه گاهى از آن تعبير به غايت نيز مى شود با علت غايى كه در فلسفه از آن سخن مى رود متفاوت است. براى آشنايى تفصيلى از تفاوتها و تشابههاى علت غايى و غايت، رجوع کنید به : محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ج 2.
دقت كافى در اين نكته، ما را از خطاهاى بسيارى ايمنى مى بخشد. در طول تاريخ بشر، اين خطاها بر سر راه كسانى قرار گرفته است كه به معناى صحيح «هدف» نينديشيده و يا آن را نيافتهاند. ازاينرو، به غلط آنچه را كه لازمه زندگى و يا از اجزاى حيات دنيوى بشر بوده و در مواردى ايدهآل براى بخشى از زندگى به حساب مى آمده است، هدف براى كل حيات تلقى كردهاند و با توجه به چگونگى اين تلقى و انتخاب، دچار زيان در زندگى يا شكستهاى روحى شدهاند. دراينباره، مى توان به كسانى اشاره كرد كه بهرهمندى از لذتها و شهوتها را هدف دانستهاند؛ در حالى كه اين تصور غلطى است؛ زيرا آنچه جزء زندگى است، نمى تواند هدف آن باشد. براى چنين افرادى پس از پايان زندگى (يعنى حيات دنيوى)، رسيدن به هدف، هيچ تصويرى ندارد! يا كسانى كه رسيدن به مدارج عالى علمى را هدف زندگى خود دانستهاند، علاوه بر آنكه ممكن است در رسيدن به اين مطلوب ناكام مانده و به دليل احساس شكست،ديد منفى و مأيوسانهاى نسبت به زندگى بيابند، در صورت موفقيت نيز، پس از پايان زندگى دنيوى، نيل به هدف ديگر براى آنان معنا نخواهد داشت. بنابراين، بايد «نيازهاى زندگى» و «هدف از زندگى»، از يكديگر متمايز شود و آنچه داخل در محدوده زندگى است، هدف زندگى تلقى نشود. به هر صورت، هنگام پرداختن به پرسش از هدف زندگى، بايد وراى حيات طبيعى قرار گيريم، تا سراغ آن را در حيات طبيعى محض و شئون آن نگيريم. رجوع کنید به : عبداللَّه نصرى، تكاپوگر انديشهها (زندگى، آثار و انديشههاى استاد محمد تقى جعفرى).
2. بايد هدف را به درستى بشناسيم؛ روشن است كه خردورزان و انديشمندان بسيارى در همه جوامع - با توجه به مكاتب گوناگون در طول تاريخ - هدفهاى متفاوتى براى زندگى ترسيم و ارائه كردهاند. امّا اين بدان معنا نيست كه همه اين نظرها، درست باشد و همه اينهدفها صحيح شناخته و بهديگران شناسانده شده باشد! ضديّت و يا تناقض بسيارى از اين هدفها، نشانگر صحت اين مدعا است. ما چگونه بشناسيم؟ در سطور قبل در مورد هدفهاي كلان با شما سخن گفتيم. اما هدفهاي خردتر (هرچند اين هدفها در زندگي و عمر دنيوي ما ممكن است كلان باشند مانند اهداف شغلي يا تحصيلي يا شخصيتي و ...) را بايد در مسير هدفهاي كلان با توجه به استعدادها، تواناييها امكانات و علايق، انتخاب نمود.
3. راه رسيدن به هدف را بشناسيم؛ فرض كنيد بيمارى داريد كه نياز فورى به دارويى خاص دارد. از طرفى، شما مى دانيد كه اين دارو، تنها در يك داروخانه عرضه مى شود؛ امّا شما آنجا را نمى شناسيد. اكنون در مى يابيد كه دانستن نام يا مشخصات اين داروخانه، از طرفى و يافتن آدرس آن از طرف ديگر، تا چه حد ضرورى و جدى است؛ يعنى، همان قدر كه دانستن نام و مشخصات داروخانه، براى يافتن دارو مهم است، اينكه شما از كدام خيابان و به چه شكلى برويد تا به آن داروخانه برسيد نيز اهميت خواهد داشت. بدون شك اگر نام و نشانى و چگونگى رفتن به داروخانه، به صورت اشتباه در اختيار شما قرار گيرد، لطمهاى جانسوز و جبرانناپذير در پى خواهد آورد. اين بدان معناست كه بايد براي رسيدن به اهداف بلند خود، آنها را به قدمهاي كوچكتر تبديل كنيد تا هم قابل ارزيابي باشند و هم قابل دسترسي به نظر آيند. اهداف ميان مدت و كوتاه مدت شما را به همين مقصود ميرسانند.