پدر شوهرم فوت شده.مادرشوهرم با برادرشوهر مجردم زندگی میکنه.مادر شوهرم مثل یه مرد، دلش میخواد به زندگی همه حکومت کنه،خیلی بددهنم هست واسه همون بچه هاش خیلی ازش میترسن، واسه همون هرکاری میخوان بکنن، جایی برن باید این خانم بدونه وگرنه ناراحت میشه و هرچی به دهنش برسه میگه و بعدشم بی اعتنایی میکنه بهت.الان یه ساله خونه خودمم یه مسافرت دونفره نرفتیم چون شوهرم میترسه بدون اون جایی بریم ناراحت شه باخودمون هم که میبریمش باید سریه چیز بیخودی که بگم تعجب میکنین یه دعوایی راه میندازه.نمیدونم چه جوری بهش بفهمونم که هرکی هرجا میره نباید خودشو راه بندازه؟ چه طور شوهرمو شجاعش کنم اینقد از مادرش نترسه؟ چه برخوردی باید داشته باشم؟ واقعا به تنگ اومدم!!
یه چیز دیگه هم هست، این خانم وقتی عصبانی میشه هرچی به دهنش میرسه میگه تا نفرین، فحش .. 3 بار واسه من این اتفاق افتاد، ولی به اصرار شوهرم هیچی بهش نگفتم آیا برخورد من درسته یا باید جوابشو بدم فک نکنه مظلومم.خیلی خودشو تو نظر همه منفور کرده ولی اصلا حاضر نیست قبول کنه رفتاراش اشتباهه.