سلام خسته نباشید
ممنون که یه همچین فضاییرو دراختیار امثال من قراردادین تا مشکلشون حل بشه
من تازه چندماهه نامزد شدم با پسری که چندسالی میشه در ایران زندگی نمیکنه
به نامزذم خیلی علاقه و وابستگی شدیدی پیداکردم ولی دقیقا تو همون اوایل شروع زندگی باهم به مشکل خوردیم
رو بعضی جملات و الفاظ حساسه و متاسفانه گاهی من حرفی که وسط شوخی به اون میزدم رو بمنظور میگرفت و ناراحت میشد
تا اینکه دقیقا یکماهبعد نامزدشدنمون بمن گفت که هیچ حسی بمن نداره و الان فقط بخاطر دل خونواده هامون باید باهم زندگی کنیم !!!! شما خودتون حال منو تصور کنین ک هنوز هیچی از زندگیم نگذشته ....
خونواده هامون از مشکلی که بین ماست اطلاع ندارن ولی متوجه سردی اون با من شدن
تحمل این اوضاع برام سخته
گاهی میخام که همه چیرو فراموش کنم و از طرف خودم باره رابطمو گرم کنم ولی هردفعه که خواستم اینکارو انجام بدم ناراحت میشه که دیگه و میگه دیگه بلد نیست به نامزدش ابراز علاقه کنه و از طرف من هم نمیخاد چیزی ببینه
کمکم کنین تا بتونم دوباره رابطمو گرم و صمیمی کنم
اینم بگم که نامزدم تقریبا هشت سال از من بزرگترن و چهارسال پیش یک ازدواج ناموفق یک ماهه داشتن و همون یک ماه اول زندگیم که مشکلی باهم نداشتیم رابطمون خیلی خوب بود و همه چی عالی