باسلام و احترام 3ساله که ازدواج کردم و2سال هم نامزد بودم وجدیدا خدا بهم 1فرزند خوب داده خداروشکر.
دردوران نامزدی نزدیکی باهمسرم نداشتم ولی بادست منو ارضا میکرد ومیگفت تا عروسی صبرکن شب عروسیم گفته بود عجله نکنیم ولی 1دفعه بدون مراعات ارتباط داشتیم که خیلی بدبود البته من چیزی نگفتم که ناراحت بشه ولی تا2هفته ازمن دوری کرد به بهونه اینکه درد داری یا چرا گفتی برم دستشویی,سردم کردی یا ...همش بهونه میاره 1بارم گفت فکرنمیکردم انقدر رابطه بیمعنی باشه خلاصه تو این مدت ماهها ازم دوری کرده ودرکل شاید15بار نزدیکی داشتیم و من با انواع اقسام روشها و آراستگی و محبت و ...خواستم به رابطه علاقمندش کنم ولی حتی از لباس باز و محرک بدش میاد حتی جدیدا از ناراحتی تو خونه روسری سرمیکنم ولی عین خیالش نیست در دوران بارداری بااینکه من خیلی نیازم شدید شد وازش باالتماس میخواستم کاری نکرد و1سال رابطه نداشتیم وباعث شد من بارهامجبور به خودارضایی شدم و حتی پیش روانشناس هم رفتم. هیچوقت درخواست کننده نیست وهمیشه من خواهان بودم واین به عنوان 1زن آزارم میده چون باوجودیکه ازهمه فامیل زیباتر و جذاب تر و تحصیلکرده ترم و همه فکر میکنن شوهرم عاشق منه و خیلی باهم سکس داریم اینطور نیست و این دروجودم باعث سرشکستیم شده و حس بدی دارم نسبت بخودم احساس میکنم هدر رفتم حتی دچار جنون شدم
همیشه تقصیر سرد بودنش رو می انداخت گردن من که چون فلان کارو کردی یا فلان اخلاق رو داری اینطور سردم ولی جدیدا اعتراف کرد که اصلا مثل مردای دیگه تمایلی حتی به نگاه کردن زن نداره و مریضه ولی هیچکاری برای درمان نمیکنه چون نیازی در خودش حس نمیکنه
خیلی افسرده ام دلم میخواد بمیرم تا مجبور نشم گناه کنم چون میلم خیلی زیاده گاهی حتی دلم میخواد اون بمیره. طلاقم نمیتونم بگیرم بخاطر بچم و اینکه دیگران فکرنکنن زن بد و ضعیفیم چون نمیتونم بهشون بگم مشکل چیه
نمیدونم چیکار کنم اصلا این زندگی رو ادامه بدم یا....