من ۳۵ سالمه ۱۰سال ازدواج کردم شمالی شوهرم ۳۵ ساله ابهری ترک از ابتدای زندگی عصبی مزاج بود ولی هی محبت میکردم تا خوب شه خیلی هم دهن بین با وضع مالیه متوسط که بعضی وقتا حتی کمم میاوردیم ولی با تمام این شرایط تحمل میکردم ۴ سال بعد از ازدواج بچه دار شدیم بعد از اون شروع کرد به خسیسی که هر وقت مهمانی میخواست بیاد میگفت مگه ما نمک اونا رو خوردیم یا یه دوستی ۲ بار میومد میگفت اونا مارو خر گیر آوردن هی میان خونه ما ناگفته نمونه که پدر مادرش در طول این ۱۰ سال یک بار هم با ما نبودن یا کمکی نکردن خانواده ایشون فقط با فامیل مادری در ارتباطند خانواده پدری تقریبا قطع ارتباط در طول این ۱۰ سال هر وقت مادر خانواده من میخواستند بیان میگفت من حقوق نگرفتم ۲ ماه پیش اینجا بودن بازم میان اونا هم میومدن با بی احترامی بر خورد میکرد در حالی که مادرم همه چیز از خوراک با خودش میاورد بعد از یه مدت بهانه گرفت چرا وسیله میاره دوست ندارم نمیدونم چیکار کنم مادرش چند سال پیش بهش گفت زنت دروغگو هست ولی به جون یه دونه دخترم تا یکی نخواهد در مورد زندگیم تجسس نکنه عمرا دروغ بگم از اون به بعد بهم میگه دروغگو یا هر چیزی که ا!نا بگن حرف همه براش سنده جز من مادر قهارانه وبی صدا مثل موریانه زندگی مارو خراب کرده با این بچه ای که تربیت کرده ۱ماه پیش مادرم اومد خونه ما باز برخورد بد داشت منم صبرم سر اومد گفتم ماکان این آقا شما میایید خونه ما ناراحت میشه مادرم عصبی شد وبی احترامی هایی کیتو این چند سال کرده بود به روش آورد پدرمم بهش توهین کرد واگفت تو تو این چند سال این همه بلا سر دخترمون آوردی منم با اونا بچه رو برداشتم اومدم خونه مامانم میگه خودت رفتی خودت برگرد نمیام دنبالت یا صبر کن درست شم بیام رفته روانشناس وروانپزشک بهش دارو دادن تا آروم شه به نظرتون چیکار کنم ممنون
بله ۱ ماهه زنگ میزنه میگه توهینی که پدرت کرده رو نمیتونم فراموش کنم هر وقت گذشتم زیاد شد میام دنبالتون من خیلی براش تو زندگی گذشت کردم تمام سختیا رو تحمل کردم خونه خریده
میدونم رفتم اشتباه بود ولی ایشون پدر مادر منو از خونه بیرون کرد ومن دیگه نمیتونستم اونو با اون خونه رو تحمل کنم
میگه هر وقت آدم شدم میام دنبالت صبر کن منم نمی خوام برم چون به پدر ایشون گفتم هر وقت مهدی اومد دنبال من میام میگه پدرم میگه اگه دوست داری برو دنبال زنت در صورتی که پدر مادر باید بچشونو اصرار کنن مادر من چند بار تا الان بهم گفتن من میخوام یه کم به کارای بدش فکر کنه
به خدا دیگه به لبم رسونده خیلی عصبیه خیالی سعی کردم باهاش منطقی صحبت میکنم یه حرف بر خلاف عقایدش باشه همه چیز رو خراب میکنه