من خلاصه ای ازجریان زندگیم راخدمتتان عرض میکنم شمالطفاراهنماییم کنید
باعرض سلام خدمت شما
خداقوت
چهارسال است ازدواج کردم البته ۱/۵است که عروسی کرده ایم خانواده شوهرم خیلی آزارم دادندبرابرهمسرم رفتارمناسبی داشتندولی درتنهایی نه
مثلااینکه به شوهرم میگفتند چراخانمت کتابی صحبت میکنه
چراامروزبه خواهرت کج نگاه کرد
اینهاراتنهایی به همسرم میگفتندوبعدهمسرم درمنزل بامن بحث میکردند
خلاصه هربارباعث بحث مامیشدند کم کم ذهن همسرم رانسبت بمن خراب کردند
مثلاحرفی رابمن میزدندوبعدجلوی همسرم انکارمیکردندوذهن همسرم رابرااین مسئله که همسرت دروغگواست تقویت میکردندودیگرهمسرم حرفم راقبول نداشت
البته همه اینهاازجانب خواهرش نشأت میگرفت ولی ازطریق مادرش گفته میشدچون مادرش رویش احاطه داشت وخواهرازدورنظارت داشت
تاینکه این اواخرهمسرم ازمن دورشده بود ومن هم خسته ازاینهمه فشارو بی تجربگی وعدم توجه همسرم
درصورتی که همسرم همیشه میگفت اگرگذشته تلخی داشتیم میتوانیم آینده خوبی داشته باشیم واینکه همیشه آرزوی داشتن همسری چون من راداشته
ضمناهمسرم درخانواده اش جایگاهی نداشت وبرای جلب توجهشان هرکاری میکردخلاف برادرهای دیگرش وبقول خودش همیشه توسری خوربوده
آخرین باردریک سفربامادرشوهروپدرشوهربامن سنگین رفتارمیکرد
وآخرش باحرکت ناشایستی دربرابرخانواده اش من راازمحل سفرمان باآژانس راهی شهرمان کردباهمان سروصورت زخمی
وبارسیدن به منزلم متوجه تعویض قفل منزلم توسط برادرش روبروشدم
وبهرحال الان درمراحل قانونی قرارگرفتیم
ولی همسرم به دوستش گفته اگرهمسرم من راواردجریان قانونی نمیکردمن زندگیم راحفظ میکردم ودلم به حالش میسوزد
وبقول دوست همسرم این حرفش حکایت ازعشقش داشته
ضمن اینکه یکباردیگرباوساطت دوستش ایشان دربرابرایشان گفت خانم فلانی همسرت عاشق شماست ولی درفشاراست
حال باخلاصه ای ازاین زندگی مانده ام که ازهمسرم جداشوم یانه
ضمن اینکه درمراجع قانونی هم گفته منوهمسرم باهم مشکلی نداریم باخانواده ام سازگاری ندارد و...
ضمنادراین چهارماهی که ازهم جداهستیم اومنزل مادروپدرش است درصورتی که قبلامیگفت اگرمجبورشوم ازتوجداشوم راضیم تنهادرمنزل خودمان باشم ولی آنجابرنگردم ضمن اینکه به اطرافیانش گفته نمیتونم خانوادمورهاکنم
دراین مدت هیچ تماسی بامن نداشته است
ضمناشب عروسیمان خواهرش فحاشی کردوتوهین ولی شوهرم بدلیل ترس ازمادروخواهرش آنجافقط سکوت کردالبته گفت باآنهابحث کرده ولی بازهمان رابطه قبل راباخواهرش داشت
واقعادرگرفتن تصمیم دچارتردیدم شدیدابه راهنمایی نیازدارم باتشکر
ایشان حاضربه رفتن پیش مشاورنیستند
من بیشترخواستاراین هستم که بدانم همسرم بااین تفاسیرقابل اعتمادبرای ادامه زندگی هستندیاخیر وتصمیم آخرم رابگیرم
دراین راه مرددشدم باتوجه به توضیحاتی که خدمتتان عرض کردم
بشدت دچاردرگیری ذهنی هستم ممنون