سلام،از روزی که عقد کردم به غیر از یک هفته اول دیگه با شوهرم رنگ خوشی رو ندیدم و الان که ده سال از زندگیم میگذره روز به روز زندگیم تلخ تر و غیر قابل تحمل تر میشه،تورو خدا شما اگه جای من بودید چکار میکردین؟مشکلاتمون خیلی خیلی زیاده،نمیگم شوهرم هیچ حسنی نداره ولی عیبهای اون انقدر زیاده که دیگه جایی برای درک خوبیهاش نمیذاره،به شدت بد دهنه به شدت از خانواده و فامیلم نفرت داره و توهین وبدگویی میکنه،بداخلاقه،بدبین به همه بخصوص زن و بچه،بد غذاست،اگر ذره ای غذام کم نمک و یا پر آب بشه هرچی از دهنش درمیاد به خودم و خانوادم میگه،از رفت وآمد بدش میاد ،ازهمه بدش میاد نه مسافرت بهمون خوش میگذره نه توی خونه،هرجا میریم یا نمیاد یا بالاخره زهرشو میریزه و از دماغمون درش میاره،با دخترم بداخلاقی میکنه و دائما دعواش میکنه هیچ کس رو قبول نداره مشاورو قبول نداره،کوچکترین تاثیری از کسی یا حرفی نمیگیره،به نظم خونه به قدری وسواسه که اگر عروسک دخترم وسط خونه باشه دادو بیداد میکنه،دخترم نزدیک پنج سالشه خودم سی ودو سالمه ،ازنظر زمانی الان موقع خواهر یا برادر دار شدن دخترمه،اما بشدت میترسم نکنه پشیمون بشم ،شوهرم اصلا به تربیت بچه اهمیت نمیده و همکاری نمیکنه،اصلا محبت بلد نیست،نمیتونم دیگه تحقیرو توهین هاشو تحمل کنم ،همینطور بچه م،فکر جدایی از سرم بیرون نمیره ،از طرفی هم دخترم خیلی تنهاست و دائما اظهار نیاز به خواهر برادر میکنه،خیلی نیاز به کمک دارم نمیخوام این وسط بچه م ضرر کنه،در هر دو صورت آسیب میبینه،ممنون میشم کمکم کنید