من 12 ساله ازدواج کردم و الان شوهرم میخواهد ازم جدا شود کمکم کنید

Question

من 12 سال که ازدواج کردم و حاصلش یک پسر 9ساله و منو شوهرم زنوگیمونو باعشق شروع کردیم و توزندگی به ظاهر هیچ مشکلی نبود.تا اینکه 9 ماه پیش متوجه شدم شوهرم خیلی سرش به گوشیشه و تا دیروقت به بهانه مدرسه با گوشیش سپری میشه.و دائما ازمن ایراد میگیره و ....تا اینکه یک شب گوشیشو برداشتم و چک کردم و متوجه شدم حدسم درسته و با یکی از بستگانش که مطلقه هم بوده ارتباط داشته و بسیار نزدیک اون شب شوهرم این قضیه رو میفهمه و ازمن میخواد بش فرصت بدم.من هم دورادور حواسم بهش بود تااینکه متوجه شدم درست زمانی که فکر میکردم همه چی تموم شده یک میلیون پول به حساب اون خانم واریز کرده من هم که اصلا انتظارشو نداشتم موضوع رو با پدرشوهرم مطرح کردم وازش خواستم که فعلا به شوهرم چیزی نگه وچون اون خانم از بستگان شوهرم بود پدرشوهرم موضوع رو مطرح میکنه و رفتار شوهرم کاملا تغییر میکنه و برای توجیه خودش منو جلوی خانوادش خراب میکنه و پشت سرم حرف میزنه و بعدش منو مجبور میکنه که خونه رو که به اسم من بود رو به نامش بزنم وبینمون دعوا میشه و از خونه میره.بعد از دوشب با پدرش به خونه پدرم میاد و میگن تا خونه رو به اسمش نزنین برنمیگرده.خلاصه من خیلی صبر کردم و با فرستادن چندین واسطه که برگرد بعد اینکار انجام بشه ولی ایشون اصلا قبول نکردن واصلا سراغی از من و بچم هم نگرفت. بعد تعطیلات مدرسه پسرمو برد و نزاشت هیچ ارتباطی هم با پسرم داشته باشم. خلاصه من با خودش صحبت کردم و ایشون پیشم گریه کرد که من خسته شدم و ....ومگه من ازت چی میخوام سه دونگ اون خونه حق منم هست که من بر خلاف نظر خانواده باشوهرم به دفتر خونه رفتم و بادادن وکالت بلاعزل و فروشنامه سه دونگ رو بهشون وکالت دادم. بعد اون که فکر میکردم همه چی تموم شد ایشون گفتن که باید به من فرصت بدی و خودتو به من نشون بدی بعداز یک هفته خودم رفتم خونه پدرشوهرم و ازشون خواستم برگردن ولی گفت آبروی من رفته و ....برای اینکه خودتو اثبات کنی باید مهریه تو ببخشی.. خلاصه با اصرار یکی از اقوامش به خونه اومد ولی نه غذا میخورد نه کنار هم بودیم. وفقط میگفت باید از کارت استعفا بدی و بمونی خونه.و یک شب خونه بود و چهار شب نمیومد و بالاخره بعد دو هفته دوباره با پسرم رفتن. و هراز گاهی میومد و فحش و ....میرفت ...و اصلا تعادل روحی نداشت و میگفت چرا بعد 5 ماه خونه به اسمم کردی و خانوادت دخالت میکنن. تلفن و اینترنت خونه رو قطع کرد و یک روز که اومدم خونه دیدم تلویزیون خونه رو هم برده. خلاصه همه اینها باعث شد که من از دستش شکایت کنم تا اینکه بعد کلی رفتن به داسراو .... با نظر بازپرس به شرط اینکه ایشون برگرده رضایت دادیم و ایشون گفته من تو شهر خودم خونه گرفتم و خانمم باید همرا من بیاد که من گفتم باشه میام. بعد اون الان بهانه کرده که پسرمون نمیخواد اصلا منو ببینه و اینقدر در مورد من بد گفتن که حتی حاظر نیست با من حرف بزنه  پرونده بچه رو هم از این شهر برده و منو کامل ازش دور کرده.... باهاش صحبت کردم که برگرد سرخونه زندگی بخاطر بچه ولی همش میگه آبروم رفته و تو و خانوادت باید برین برام آبرو جمع کنید.الان 7 ماهه همه هزینه زندگی و قسطا با خودمه چون همه وامها به اسم من بود و اون هیچ کمکی نکرده.البته منم وکیل گرفتم و برای اینکه شاید مهریه باعث بشه برگرده مهریمو گذاشتم اجرا .نمیدونم ایا واقعا میخواد زندگی کنه یا داره منو خسته میکنه خودم بزارم برم؟نمیدونم آیا هنوز پای کسی هست یا نه شوهرم خیلی از نظر جنسی اکتیو بود ولی من ادم سردی بودم و نمیدونم تواین مدت چه جوری تونست دوام بیاره؟؟

Answer 1

شما خیلی زودتر باید به مشاور مراجعه میکردید تا کار به اینجا نرسد. هردوی شما اشتباهات زیادی داشته اید که این مساله را رغم زده است. در حال حاضر بهتر است یکبار خیلی جدی با همسرتان به گفتگو بنشینید و تصمیم بگیرید که مساله را حل کنید. اگر او هم خواهان حل مشکل بود باهم تصمیم بگیرید بدون هیچ پیش شرطی از دو طرف (مثل مهریه و..) سعی کنید گذشته را فراموش نمایید. تا وقتی هردوی شما بطور کامل گذشته را کنار نگزارید و به دنبال تفاهم نباشید نمیتوانید مشکل را حل کنید. این روند روح هردوی شمارا فرسوده میکند و زندگی را از هم میپاشد, پس یک تصمیم جدی بگیرید و سعی در تغییر سبک زندگی داشته باشید.
در ابتدا باید چند هفته یا شاید چند ماه از گذشته بهیچ وجه صحبت نکنید و فقط رفتار حال حاضر یکدیگر را ملاک قرار دهید. اگر بدون بازگشت به گذشته بتوانید روزگار خوبی بگذرانید و نیازهای یکدیگر را رفع و بهم ارامش دهید میتوانید به اینده زندگی بسیار امیدوار باشید. در غیر اینصورت حتما به مشاور مجرب مراجعه نمایید.