با سلام
من عقدم هنوز..ی جاری دارم ک هفت سال پیش ازدواج کرده با برادر شوهرم
من خب چون توی خونه خودمون دختر فعالی هسم و زنداداش های خودمم فعالند وموقع مهمونی ها سنگ تموم میذارن و چون مادر شوهرم پاش درد م کنه نمیتونه زیاد فعالیت کنه گه گاهی برای کمک توی مهمونی ها میرفتم خونه مادر شوهرم..یا توی مهمونیا..حتی اگه فقط مهمون جاری ام باشه ب مادرشوهرم کمک میکردم..
با گذشت ده ماه از عقدم..روز تولد خودم ک دوس داشتن برام بگیرن..توقع داشتن از صبحش بیام کمک کنم خونه مرتب کنم وتوی پخت غذا ب مادر شوهرم کمک کنم ک حال جسمیم خوب نبود..ووقتی اومدن دنبالم ببرندم خونشون برای جشن..کلی غر زدن ک دس تنها بودن برای جشن..وخواهرشوهرم تنهایی همه کارها رو کرد..
این مساله باعث شده وقتی بازم معمونی بشه بم میگن از روز قبلش بیا کمک..دلسرد بشم وحس بدی پیدا کنم ک منو کم نگاه میکنن ک منکه عقدم روی چ حساب توقع دارن اینطوری کمک کنم بعدا از جاری من ک چن ساله عروسشونه توقعی ندارن..میگن اخلاقش اینه ک کمک نکنه..
من حتی وقتی مادرشوهرم تو بیمارستان بستری شد رفتم ی شب موندم..همش اصرار داش من باشم پیشش..ولی ب بقیه میگف خودش اصرار میکنه پیشم باشه..
نمیدونم ب نظرتون زیادی کمک کردن ب دیگرون از شان ومقام فرد کم نمیکنه؟
من سعی میکنم بیشتر ب نیت کمک ب خود شوهرم ک معمولا تو کارای قبل مهمونی های مادرشوهرم دس تنهاس بیام کمکش..ونیت رضای خدا...ولی نمیخوام از خوب بودنم سواستفاده بشه..رفتار خانواده شوهر بام خیلی خوبه..شوهرم میگه مادرم خیلی دوستت داره..ولی گذر زمان و بعضی رفتارها ی ادم اگه از خوبی باشه برای بعضی افراد توقعوایجاد میکنه و نوعی عادت..
شما چ پیشنهادی برای میزان کمک ب خانواده شوهراز سمت عروس میدید؟ممنون