سلام خسته نباشید ممنون از سایت بسیار خوبتون
راستش سوال من ی خرده طولانی هست مجبورم اول خوب توضیح بدم که متوجه مشکلم بشین
من سه ساله که با یه پسری نامزد کرده م البته عقد نیستیم.فقط ی صیغه موقت بینمون خوندیم..اوایل نامزدی یعنی همون یکی دو ماهه اول نامزدی نامزدم خ با من رفتار گرمی داشتند و از لحاظ جنسی خ احساس نیاز میکردن تا اینکه بخاطر این نیازشون صیغه خوندیم،چن شرایطمون جوری نبود که آمادگی ازدواجو داشته باشیم...
اوایل که نامزدم خ گرم بودن هرچقد که از من میخواستن که باهاشون رابطه داشته باشم من قبول نمیکردم.چن اطلاعات کافی در این زمینه ها نداشتم.تا اینکه ی روز به اصرار زیادشون باهاش رابطه برقرار کردم در حالی که هیچ تمایل و آمادگی نداشتم و به طور ناگهانی بدون اینکه بدونم که قراره چیکار کنیم باهاش جایی رفتم و اونجا بود که باهام ارتباط برقرار کرد در حالیکه من نه اطلاعات کافی در این زمینه داشتم و نه از لحاظ ظاهری به خودم رسیده بودم و نه میدونستم که دقیقا میخاد چیکار کنه.فک میکردم که میخاد ببوسم و..منم واس اینکه دیگه باهام بحث نکنه با این ذهنیت که میرم و مذارم ببوسدم باهاش رفتم..اصن فکرشو نمیکدم که بخاد کاربه چیزی غیر از بوسه برسه...خلاصه اونروز بخاطر رفتارمن نامزدم یه جوری شد انگاری که همه تصوراتش بیهوده و باطل شده باشه بخاطر همین یکی دو ماه بعد بهم گفت بیا باهم رابطه داشته باشیم که خاطره بد سری قبل از یادم بره و منم به این خاطر به خواستش تن دادم و اونروز دیگه راضی بود...اما تو این سه سال شرایط ما جوری نبوده که از این لحاظ ها همو تأمین کنیم و الان خ وقته که حس میکنم نامزدم خ نسبت بهم سرد شده.زیاد بهم سر نمیزنه خ خ بدقول شده اصن به طرفم نمیاد هرچقدرم که بهش میگم داری برام کم میذاری بهم قول میده که رفتارشو اصلاح کنه ولی بعد از دو روز باز همونجور میشه.اینارو که میگم تقریباه سالی ی میشه که اینجور شده..بارها هم باهاش صحبت کردم که ازم سرد شدی وغیره قسم میخوره که سرد نشده ولی من نمیتونم باورش کنم چراکه مگه میشه مردی که نامزدشو دوست داره جزسه ماه اول نامزدی از نامزدش همچین چیزایی نخواد یا حتی حرفشو هم نزنه و هروقت که من باهاش حرف میزنم میگه این چیزا براش مهم نیست بیشتر رفتارو منش براش مهمه در صورتیکه اوایل نامزدی همش با من بحثش بود سر رابطه و معاشقه و این چیزا.......حالام هرچقد که من باهاش حرف میزنم که بهم بگه مشکل چیه واینا همش میگه من سرد نشدمو دوست دارم ولی در عمل یه جور دیگه اس...البته نا گفته نمونه که اون سرپرست خانواده هم هست و کلی کار میکنه که خرج ابجیاشو بده..و کلی هم مشکل اقتصادی و سایر مشکلات داره....اما من الان نمیتونم با این شرایط کنار بیام بارها خواستم به هم بزنم اما از ترس خانواده و آبروم اینکارو نکردم.حس میکنم که اون دیگه علاقه ای به من نداره..رفتارهاش خ ضد و نقیضه مثلا وقتاییکه میریم خونشون خ احترام منو داره و حواسش بهم هست و حتی پیش خانوادش کلی ازم تعریف میکنه ...من با وجودیکه ظاهر زیبایی دارم هرسری که پیشم میاد تمام تلاشمو میکنم که بهش خوش بگذره بهترین لباس ها رو براش میپوشم همیشه مرتب و خوشگلم؛لباس تکراری نمیپوشم......تا جایی که تونستم همه راه ها رو امتحان کدم..فقط تنها جایی که میدونم خ خرابکاری کردم غرزدن و انتقادام بود ولی الن یکی دو ماهی هست که خ خوب رفتار میکنم اما.......ا.ون تغییری نمیکنه هرچقدبهش میگم دوست دارم بهم توجه کنی میگه باشه چشم تو درست میگی و من کوتاهی کردم ولی بعد از یه روز باز مث قبل میشه..روزایی که سرکاره که میگه سرم شلوغه و خسته م و کار دارم و..و روزایی هم که بیکاره و تعطیل اصن به من سر نمیزنه...میره پیش دوستاش...اولویت اول زندگیش خانواده خودشن.........اصن به من اهمیتی نمیدن....فقط هروقت که بگم فلان چیزو برام بخر میخره...انگار از رو وظیفه کارشو میکنه...هیچ شوق و رغبتی توش نمیبینم واسه دیدن خودم............
الان رفتارش جوری باهام کرده که عقده ای شدم .دوست دارم باکس دیگه ای باشم تا حالمو خوب کنه......تو این سه سال بیشتر شب هارو با گریه به صبح رسوندم..........
یه نکته که از یادم رفت اینه که یه دوست داره که از بچگی باهم دوست بودن و خ صمیمین.....جوریکه هرروزبا هم حرف میزنن...یه بارش خودم دیدم که دوستش بهش پیام داده بود که منو رها نکن و من بهت وابسته م و خ دلم برات تنگ میشه و ازین حرفا و چندین بارم دیدم که نامزدم صبای زود که میرفته سرکار اس های قشنگ ادبی برا دوستش فرستاده(البته بگم که اونا قبلنا همیشه با همدیگه به جلسات شبهای شعر میرفتن و جفتشون خاطرات مشترک خ دارن) و این باعث شد که من یه خرده رو این دوستش حساس بشمو بهش بگم دوست ندارم با این باشی و یه خرده هم بهش گیر دادم که نکنه چیزی بینتون باشه.... و نامزدم خ ازم دلخورشد..از اون به بعد هم اس هایی که این دوستش براش میفرستادو حذف میکرد تا من نبینمش.....جدیدا هم که دروغ بهم میگه و چند بار برام ثابت شده....یه بارهم به یکی از همکلاسیای خانومش گفته بودن نامزد ندارن و دلشون رو هیشکی نمیره...........
حالا نمیدونم چیکار کنم خ نا امید شدم....هم دوستش دارم و هم از آینده میترسم...بارها خواستم به هم بزنم ولی نمیذاره...چندبار که بهش گفتم میخام به هم بزنم گریه کرد اما بعدش دوباره بی تفاوته نسبت بهم.........
نمیدونم گریه ش چیه و بی تفاوتیاش چیه...همه چی ضد و نقیضه...گاهی فک میکنم شاید بخاطر موقعیتمه که نمیذاره تمومش کنم..اخه من هم تحصیلکردم..هم خانواده خوبی دارم و هم خوشگلم........شاید عقلش منو قبول داره و لی احساسی بهم نداشته باشه..
رفتارهای خوب خ داره.خ منطقی و مهربوننن و به خانوادم خ احترام میذارن ولی اونجور که من دوست دارم بهم محبت نمیکنه......البته سر نزدنش مال شیش ماهه اخیره قبل از اون خ پیشم میومد ولی خب ا لحاظ از لحاظ جنسی فقط همون سه ماه اول تمایل نشون داد ولی بعد از اون......
بارها هم بهشون گفتم که بریم پیش مشاور ولی قبول نکردن..ایشون یه آدم تحصیل کرده هم هستن ولی
ضمنا یه هشت ماهی هم میشه که یکی از افراد خانوادشونو از دست دادن....
گاهی میگم شاید بخاطر مشکلات زندگیشه که ایقدر سرد و بی تفاوت شده.....
دارم دیوونه میشم تو رو خدا کمکم کنین....
توروخدا کمکم کنین افسرده شدم....
.نا امید نا امیدم.فک میکنم بدبخت ترین دختره روی زمینم.......
ببخشید که خ ظولانی شد خواستم تا جایی که میتونم همه چیو گفته باشم...این افکار که امکان داره با کس دیگه ای باشه مث خوره به جونم افتاده و اذیتم میکنه و نمیذاره به کارو درسم برسم.