سلام دختری هستم 20 ساله. حدود یک سال پیش با پسری آشنا شدم که ظاهرا محجوب و سربه زیر بود.بعد ازینکه یک بار همدیگه رو دیدیم به مدت 2 ماه مجازی با چت و تلفنی ارتباط داشتیم. من فک میکردم پسر خوبیه و قصدش ازدواجه و ظاهرا به شدت بمن علاقه مند شده.من هم به شدت وابسته شدم بهش و علاقمند. بعد دوماه قرار گذاشتیم و همو دیدیم. بعد ازون رابطه مون بیشتر شد جوری ک ساعت ها تلفنی حرف میزدیم و چت میکردیم.تا اینکه با یه دختری آشنا شدم که اونو میشناختو بدون اینکه از رابطه من و اون آقا خبری داشته باشه بمن گفت اون پسر کارش اغفال دختراست و به چن تا دختر پیشنهاد ازدواج داده ولی بعد ولشون کرده.و خودش هم با اون رابطه داشته ولی بعد تموم شده.من بعد کلی گریه و ناراحتی به خودش گفتم ک چرا اینکارو کرده و با احساسات من بازی کرده و دروغ گفته ولی قسم خدارو خورد ک نه و چرا باید اینکارا رو بکنه و اون دختر دروغ گفته بعد چن روز با اصرارای اون من حرفاشو باور کردم ولی ته دلم بهش شک داشتم.ولی به خاطر علاقه و وابستگی شدید نمیتونستم رهاش کنم. بعدها گفت که تا چن سال دیگه نمیتونه ازدواج کنه و شرایطشو نداره و من باید صبر کنم.وهمینجوری باهم رابطه داشته باشیم. من ناراحت شدم و قبول نکردم.بعد چن روز که قهر بودیم اون برگشت و گفت خب به خانواده ت بگو من میام، ولی یک ساعت بعدش زنگ زد و گفت نه نگو واین اتفاق چن بار تکرار شد. من به این نتیجه رسیدم که همه حرفاش دروغ بوده و قصدش ازدواج نیست. مشکل من اینه ک اینقدر بهش وابسته م که نمیتونم ازش دل بکنم.خیلی زیاد.با اینکه میدونم بهم دروغ میگه مرتب و حتما همزمان با دخترای دیگه ای هم در ارتباطه چون متوجه میشم کاملا.چن بار به من گفت که بیا کات کنیم ولش کن من گفتم باشه ولی بعد دوروز نهایت دوروز بوده همیشه اون زنگ زده دوباره و دو سه بارم خودم بهش پیام دادم. چون طاقت دوری شو ندارم و مدام نگرانشم وقتی ازش بیخبرم.هنوزم روزی چن بار تلفنی حرف میزنیم مشخصه که دیگه علاقه ای بمن نداره. چن بار که خدافظی کردیم من خیلی گریه کردم و اونم فهمید. الان من دلم نمیخاد باهاش ازدواج کنم چون آدم درستی نیست ولی به شدت دوسش دارم و وابسته شم.ولی جرات تموم کردن رابطه رو هم ندارم نمیتونم. خیلی تلاشمو کردم ولی نشد.باهمه ی بدیاش بهش علاقه دارم.با دروغای زیادش و بداخلاقیاش.میدونم خودمو خیلی کوچیک کردم وقتی ازش خواستم نه خدافظی نکنیم.دیگه ازون ابراز علاقه های شدید هم خبری نیست.وقتی ازش خبری نیست تا حد مرگ نگرانش میشم و اضطراب میگیرم که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه.با اینکه میدونم آدم خوبی نیست.
منو راهنمایی کنید که چیکار باید کنم خواهش میکنم کمکم کنید تا ازش دل بکنم.