احتمالا شما دچار نوعی اختلال اضطرابی هستید که ریشه ان عوامل ژنتیکی و محیطی و البته علاقه شدید به همسر است. اولا حتما به روانپزشک مراجعه کنید تا با دارو درمانی به روند بهبود کمک کند. دوما با کمی تفکر واقعی در مورد اتفاقاتی که میترسید, ببینید در نهایت به چه چیز ختم میشود. فکر در مورد نهایت و بدترین اتفاقات میتواند کمی بشما نشان دهد که اضطراب شما بی مورد است. شاید نیاز باشد کمی مطالب اعتقادی را مرور کنید تا به این نتیجه برسید که این یک واقعیت است که هیچکس و هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست. "کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام". شما اکنون از انچه دارید استفاده نمیکنید و لذتی نمیبرید چون از از دست دادنش میترسید. ترس شما بیجاست چون اصلا چیزی ندارید که از دست بدهید و همه انچه را دارید با ترس از بین میبرید. به این فکر کنید که مهم نیست در اینده چه اتفاقاتی خواهد افتاد بلکه مهم لحظه ایست که باید با ارامش, توکل و نشاط بگزرانید. سعی کنید به همسرتان بعنوان همه زندگی و هست و نیستتان نگاه نکنید, اتفاقا در اینجا افراط مضر است. همه انسانها خوب و بد مخلوقات خدا و فنا پزیر هستند. توکل و ایمان داشته باشید که هیچ برگی جز به اذن خداوند بر زمین نمی افتد و تمام انها به مصلحت شماست.