سلام خانم ممنون از راهنمايي هاتون،من يك خواهر بزرگتر از خودم دارم كه ازدواج كرده و 3 فرزند داره دوتا از بچه هاش مدرسه ميرن يكي كلاس هفتمي و يكي كلاس دومي،هر سال به دليل اينكه در شهرستان باغ ميوه دارن اول سال تحصيلي به شهرستان ميرن و از من مي خواد تا بيام و مراقب بچه هاش باشم بچه ها هم فوق العاده به مادر و پدرشون وابسته هستن و من خودم هم ازدواج كردم و يك بسر دوسال ونيمه دارم امسال دوباره ازم خواست كه بيام اما شوهرم قبول نكرد وگفت من نمي يام و من خودم هم راضي به اومدن نبودم چون خواهرم در تهران ساكنه و من در كرج خيلي برام سخت بود اومدن شوهرم خيلي مرد خوبيه با هم هيچ مشكلي نداريم و هميشه به نظر هم احترام ميذاريم خلاصه به خواهرم گفتم همسرم راضي نيست و قبول نميكنه بياد خواهرم هم ناراحت شد اما فكر ميكردم با گفتن نه هم خودم هم شوهرم رو راحت ميكنم اما يه هفته بعد يك روز قبل از رفتنش زنگ زد و كلي حرف و بد بيراه و خواهش از من كرد و گفت كه من رو مجبور كنه بيام علي رغم ميل باطنيم با همسرم صحبت كردم و قبول كرد حالا يك هفته است كه زندگي به من و خانواده ام زهر شده چون نمي تونم كنار بچه ام باشم و خونه پدرم مي ذارمش چون بچه ها هر موقع پسرم پيش منه سر و صدا ناراحتي ميكنن چرا بچه رو اوردي اينجا حالا من چه كار كنم من اول در قبال خانواده خودم مسئولم چه كار كنم لطفا پاسخ سوالم رو بهم بديد سريعتر چون لاي منگنه موندم كمكم كنيد