فکر میکردم با حضور یک مرد به زندگی از تنهایی دربیام. ولی این اتفاق نیفتاد.3 ماهه عقد کردم حال خوبی ندارم. فرقی توی زندگیم ایجاد نشده . 30 سالمه. همسرم 38 ساله. انتظار دارم حداقل روزی چندبار همسرم زنگ بزنه، نمیزنه. انتظار دارم برام خرج کنه، نمیکنه. خودم شاغلم و وابسته ی مالی به کسی نیستم ولی به لحاظ بار روانی دوست دارم همسرم بپرسه چیزی لازم داری یا نه.
انتظار دارم بدونم کجاست و چه می کنه در هر روز ولی توضیح نمیده.
کلا خیلی خورده توی ذوقم. زندگی رو عاشقانه تصور میکردم ولی الان بخاطر مشکلاتم که در دو سوال قبلیم گفتم پشیمونم از ادامه.. دعوا با مادرشوهر. شوکی که بهم از شغل همسرم برام ایجاد شد.
کلا جزنگر و بدبین شدم به آینده ی این زندگی.