سلام .امیدوارم در پناه حق سلامت باشید.هفده ساله که ازدواج کردم.سه فرزند دارم.مشکلم خانواده ی شوهرمه.ما تو ی ساختمونهدوطبقه زندگی میکنیم.خیلی پدر شوهر ومادر شوهرم به کارهای ما دخالت میکنن.ب حدی ک از همه بریدیم.ب شوهرم میگم از این خونه بریم گوش نمیکنه.دیگه خسته شدم.
خیلی ادمای محتاط ومنزویی هستن.هرکس باشون دوست میشه مادر شوهرم ی انگی بش میزنه ورابطه رو قطع میکنه.جدیدا رو اعصاب شوهرم راه میره.منم باش صحبت نمیکنم از ی عصر نشینیه ساده ی بامبول درست میکنه وپدر شوهرمو سراغ منو شوهرم میفرسته اونم دهنشو باز بکنه همه چی به ادم میگه.بعدشم انتظار داره ماناراحت نشیمو دوباره روز از نو روزی از نو .بعضی وقتا از خدانترسم میخوام خودمو بکشم خسته ام.خیلی.پدرشوهرم خیلی پولداره ولی شوهر من وتنها برادرش در سختی زندگی میکنیم.راهنماییم کنید.ممنونم.
اینم بگم شوهرم داره از من فاصله میگیره مثل دوتا غریبه ی اشنا ک خیلی از بودن با هم دل خوشی ندارن