باسلام خدمت شما خانم رستگارمحترم ، خداقوت عزاداریهاتون مقبول حق تعالی....سوالی داشتم میخاستم مرا راهنمایی کنید :من حدودا دوسال میشه عروس خانواده ای شدم که از لحاظ روحی بسیااار سرد هستن درطی دوران نامزدی که حدودا 1/5سال طول کشیدمادرهمسرم یکبار هم به خانه ی ما زنگ نزدن وحال من وحتی خانواده ام را بپرسن! هم ما مذهبی هستیم و هم اونها ،درضمن سید هم هستن! هیچ مشکل خاصی باهم نداریم اما من بارها مورد بی اعتنایی و کم محلی اونها قرارگرفته ام متاسفانه این مشکل دو تا از جاری هایم هم هست...دوران نامزدی ما مدام بابحث سر بی اعتنایی خانواده ی اونها گذشت خاطرات بد رقم خورد...الان دوماهی هست که عروسی کرده ایم خدارو شکر هنوززندگی شیرینه و با راهنمایی های اساتید این گروه باآب یاسین و استقبال گرم و...تونسته ام بایاری خدا زندگی رو نگه دارم...ولی به اینجا ختم نمیشه من هنوز هم در مراسمهای فامیلی خواهرشوهرها و مادرشوهرم را ملاقات میکنم من نزدیکشون میرم اما اونها حتی نگاه هم نمیکنن با فامیلهای دیگه گرم میگیرن (مجلسی بود که خواهرشوهرم دعوتم کرد من هم رفتم وکاملا غریب بودم صندلی ها طوری بود که ازهم جداافتادیم ولی ایشون هیچ اعتنایی نکرد فامیلهاشون مدام میگفتن تنها موندی ولی ایشون حتی نگاهی هم به من نمیکرد ایشون من رو دعوت کرده بود ومن غریییییب ، ولی من کاملا تنها بودم!!!!) وقتی شوهرم خانه نیست مدام فکرم پیش کم محلی های اونهاست و هیچ جواب قانع کننده ای پیدا نمیکنم مدام اشک میریزم و ناراحتم چون وضعیت خانواده ی ما 180درجه متفاوت از اونهاست من ومادرم به هیچ عنوان بی اعتنایی به عروسمون نداریم توی مراسمها من عروسمونو وسط خودم و مادرم مینشونم از حق خودم میگذرم و....حالا من درمانده بااین وضعیت و بختی که دارم چه بکنم که زندگی روی قشنگشو به من نشون بده و خوشبخت بشم....؟؟ممنونتون میشم