سلام
دوست نداشتم مسائل زندگی ام رو جائی مطرح کنم. چون برای جوانان ممکنه برداشت بشه که همه زنان مذهبی اینطورین! اما واقعا میبینم که دارم میبازم و نمیخوام بیشتر از این ببازم. لطفا بهر شکلی که صلاح میدونید (از تماس با همسرم گرفته تا ...) راهی برای حل مشکل ارائه کنید.
40 و اندی سالمه و همسرم 5 سال ازم کوچکتره. زنی بشدت مذهبی و متدین. حافظ قرآن. هر جا جلسه قرآن یا سخنرانی مذهبی باشه، حتی اگر سختی و زحمت فراوان داشته باشه، اونجا حاظره. منم بخاطر همین مذهبی بودن در دانشگاه، بین اونهمه دختر چشمم رو کرفت و بدون اینکه چهره اش رو ببینم، عاشقش شدم. از انتخابم ناراضی نیستم اما مشکلی در طول این 20 سال آزارم داده.
هیچ عشق دو طرفه ای بین ما شکل نکرفت. خواستگاری کاملا سنتی. و دو سال عقد. دورانی سرد و بیروح. ابراز محبتهای یکطرفه از جانب من بدون کمترین ابراز محبت متقابل. تا چه رسد به خلوت و .... چنان خشک و رسمی که میترسیدم طرفش برم! با این حال دوستش داشتم و چون نمیخواستم اذیتش کنم، من هم حریم نگه میداشتم. بهر حال، دوران عقد بهر شکلی بود سپری شد.
برخلاف معمول دختران، نه تنها هیچ انگیزه ای برای شب ازدواج نداشت، بلکه بقول خودش، مزخرفترین شب زندگیش بود! از آن شب، سالهای سال، رابطه سراسر زحمت و مشقت، در حد معاشقه، بدون دخول، عمدتا یکطرفه (فقط من ارضاء میشدم، آنهم در حد ارضاء مکانیکی با انواع روشهای غیر معمول مانند دستی، ...)، با وسواس فراوان، بدون مقدمه و موخره! با نظارت 100% برای نجس نشدن جائی!
ایده اش در رابطه جنسی این است: مثل غذا خوردنه! آدم باید در حدی که گرسته نباشه غذا بخوره! اونم نه با تشریفات و مقدمات و رنگارنگ! ساده و در حد رفع نیاز! از نظر ایشون، مطالبی که در باب روابط زناشوئی نوشته شده، همش توسط روانشناسان غرب زده است که زن رو نمیشناسن! اگه زن مثل مرد مشتاق رابطه بود، خدا بهش تکلیف نمیکرد و اینهمه حدیث در باب جهاد زن نداشتیم. جهاد کلا برای کاریه که توش سختی و اکراه هست و این نشون میده که خدا زن رو مثل مرد خواهنده رابطه جنسی قرار نداده!! کلا همه اینهایی که در مورد کیفیت رابطه جنسی مطلب مینوسین، مزخرف مینویسن. رابطه رابطه است دیگه! کیفیت دیگه چیه؟! آدمها هم با هم فرق دارن. من همینقدر میتونم و توانم همینقدره! و ...
هر جا جلسه ای، کلاسی، مراسمی، سخنرانی در باب قرآن یا دین یا نظام باشه، بهر مشقت و زحمتی باشه میره. شده با مترو، تاکسی، ... خودش رو به دورترین نقاط و یا سخت ترین شرائط میرسونه. اما نوبت به من که میرسه، میگه: توانم درهمین حده!
بهیچ وجه حاضر به مشاوره در مورد روابط زناشوئی نیست. چند باری هم که بابت مشکلات دیگر پیش مشاور رفتیم، در این مورد اجازه ورود به کسی نداد. بقول خودش به اندازه کافی در این باب مطلب خوندم و میدونم چکار باید بکنم. دارم هم سعیم رو میکنم. ما توانم همینقدره.
در طول 20 سال شاید به اندازه انگشتان دست آرایشگاه رفته که 90% اش برای عروسی دیگران! ایده اش اینه: زنهای دیگه بیکارن که صبح تا شب جلوی آینه مشغول قر و فرشونن! یا زنهایی که جلوی شوهرهاشون قر و فر میان، دارن خرشون میکنن! شوهرهاشون هم خر میشن!
لباسهای ماماندوز! یا ساده بدون کمترین سلیقه! آرایش صفر مطلق! ناز و عشوه زنانه در حد زیر صفر. شاید اگه بگم اصلا ازش ندیدم، دروغ نگفته باشم. شیطنت ، بدرقه و پیش واز در حد صفر! زنگ هم اگه بزنه، با طلبکاری برای دستورات خرید یا ...، با خانواده من اصلا خوب نیست. روی هر کدام یک عیب مذهبی، اخلاقی، شرعی و ... گذاشته و رفت و امد تقریبا قطع. سالی یکبار هم پدر و مادرم منزل ما نمی آیند.
در حین رابطه، مثل متکا باید اینور و اونورش کنم! چشمها به سقف خیره! از در و دیوار حرف میزنه! بعضی اوقات حدیث میخونه برام! یا گله گذاریهاش یادش میاد! تقریبا هیچ وقت یادم نمیاد پیش قدم شده باشه یا حتی کمی از خودش شوق و شور نشون بده. همش احساس سرباری و مزاحم بودن میکنم. هرچند خودش میگه که خودم خیلی نیاز ندارم! از اینکه شما لذت میبری، لذت میبرم!
نق نقو. سر و صدا و پرخاش به ازاء کمترین رفتار خلاف استانداردهای ایده آلش! چه با من و چه با بچه ها. البته حقا برای خونه و بچه ها کم نذاشته و خیلی به اموراتشون میرسه. آدمی بشدت منظم و وسواسی در امور بچه ها و منزل. آدم قانع و کم خرجیه و تا الان خواسته ای مادی نداشته.
از اول زندگی تا بحال نمیشه گفت تغییری نکرده. چرا. کلا از صفر مطلق به 2-3 درصد رسیده....گاهی اوقات کارهایی میکنه که آدم احساس سرزندگی میکنه. اونم فقط گاهی. دلم براش قنج میره. 3-4 سالیه که گاهی اوقات اجازه دخول میده. اما با صد زحمت و ناله و نفرین که زود تمامش کن! راستش منم کلا قیدش رو زده بودم. اما اخیرا احساس میکنم واقعا بخودم و حتی خودش ظلم کردم. چرا نباید مثل بقیه مردها عاشق زنم باشم؟ چرا نباید لذت یه رابطه عاشقانه رو بچشم؟ چرا نباید من و بچه ها یک زن شیک و شنگول و شیطون کنارمون باشه؟ یکسالی میشه که از هر دری وارد میشم که بهش حالی کنم منم آدمم. حق دارم.
براش نامه نوشتم همینها رو بهش گفتم. لینک مطالب اینترنتی رو براش فرستادم. بتوصیه همین سایتها، لباسهای شاد و هیجان انگیز خریدم براش. نتیجه شد چند ماهی داد و بیداد و دعوا که تو زیاده خواهی. زندگی رو عوضی گرفتی. باید سراغ کسی میرفتی که اینطوری باشه که میخوای! من نمیتونم! بدترین توهینها و سرکوفت ها. با بدترین روشها. بی احترامیها و ...
دلسرد نشدم. ادامه دادم. چند بار دیگه همین کارو کردم و همین نتیجه رو گرفتم. آخرین حرفش طلاقه. اونم با 2 تا بچه ! اصلا حاضر نیست قبول کنه که بابا. من زیاده خواه نیستم. رابطه در حد 20-30 بار در سال اونم با اینهمه ماجرا و داستان. روحیه دهنده که نیست هیچ، شکنجه است و مخرب هرچه رابطه زن وشوهری. هیچ کیفیتی نداره. تنوع در حد زیر صفر! همیشه توسط من شروع میشه، با بیحالی ایشون در حمام ادامه پیدا میکنه و با یک روال مشخص و ثابت با کلی بکن و نکن و بپا و .... تموم میشه و بعد هم نق و غر و داد و بیدا در روزهای آتی!
رابطه باهاش نه تنها هیچ عشق و محبتی نمیاره، بلکه بعدش احساس پشیمانی و نفرت میکنم نسبت به رابطه. چند ماهی سراغش نمیرم. نه بخاطر اینکه تنبیهش کنم، بلکه احساس آویزون بودن و مزاحم بودن آزارم میداد. تصور کنید که بعد از یکماه، یکبار تقاضا میکنی، یا بی حاله، یا با بی میلی خیلی هنر کنه، مثل یک دستگاه مکانیکی آدم رو راحت میکنه! که از گرسنگی نمیره! اگه چند ماه سراغش نرم، بعدش دعوا هست و پرخاش به من و بچه ها. که مگه من چه گناهی کردم؟ دارم در حدتوانم انجام میدم. چرا 20 سال بمن دروغ گفتی؟! که نگفتی راضی نیستی! سر پیری میری سایت اینترنتی میخونی که چی؟! میگه: بیرون که میرم همش فکرم درگیر رابطه جنسیه! و .... خونه رو به آشوب میکشه. بچه ها عذاب میکشن. سر همه داد میکشه. تا وقتی که من باز پا رو دلم بذارم برم سمتش. و باز روز از نو روزی از نو.
از طرفی اصلا اهل صیغه یا زن دوم هم نیستم. آدم گرفتاریم و پولدار! راحت میتونم راه دیگری در پیش بگیرم ، نه راه حرام! اما واقعا دوستش دارم. نمیخوام بین همرده هاش سرشکسته بشه که شوهرش باش این رفتار رو گرده. از طرفی هم میبینم دارم اذیت میشم. 20 سال از لحاظ روحی ارضاء نشدم. هیچ محبت و گرمی و صمیمیتی نچشیدم. دارم پیر میشم. اخلاقم مثل پیرمردهای 90 ساله شده. حس و حال همزبانی باش رو ندارم. ناراحت میشم که بهش بی محلی میکنم.
واقعا بریدم. نمیدونم چه کنم. میخوام این سایت رو نشونش بدم. مطمئنم که بعد از دیدن این سایت میگه: اینا یه مشت بیکارن! موندم سر دوراهی. از طرفی دوستش دارم و نمیخوام اذیتش کنم . بالاخره 20 سال اینطوری باش راه اومدم، شاید الان عوض کردنش صحیح نباشه. از طرف دیگه خودم در عذابم. گاهی اوقات مطالبی مشابه سایت شما رو که میخونم، احساس میکنم قلبم فشرده میشه....
از اونجائیکه نه مطلب میخونه و نه خوندن و تحقیق در این مورد رو با فطرت زن سازگار میدونه، پیش کسی هم حاضر نیست بره . نمیدونم چه راهی برای برقراری ارتباط با ایشون و فهموندن مطالب بهش پیشنهاد میکنید. انشاءلله خدا کمک کنه. واقعا مایوسم.