این رفتارهای او نشان می دهد که کمبودی در تربیت او بوده است. مثلا احساس می شود نقش پدر او کمرنگ بوده است و یا در نوجوانی آزادی های زیادی داشته است. اما در حال حاضر باید سعی کنید به او نزدیک شوید. نه با زور و نه با نصیحت و نه با رها کردن او به نتیجه نمی رسید. تنها کار شما در این زمان این است که به او نزدیک و نزدیک تر شوید تا او شما را در کنار خود حس کند. پدرش می تواند این کار را بهتر انجام دهد به شرطی که زمان لازم را برای او بگذارد. برای نزدیک شدن به او باید زمان زیادی را با او بگذرانید و او را غیرمستقیم ترغیب کنید که از خودش و علایق و زندگیش بگوید. پس از اینکه او بشما اعتماد کرد می توانید با دلایل خود کم کم روی او تاثیر بگذارید. این مسیر می تواند ماهها به طول انجامد پس باید صبور باشید. سعی کنید از او بخواهید که بیشتر به سلامتی و عاقبتش فکر کند. تلنگرهای این چنیی اگر با زبان مناسب بیان شود می تواند گاها تاثیر گذار باشد. سعی کنید گاهی احساسات او را تحریک کنید. مثلا اگر او بفهمد شما چقدر نگران او هستید و یا اینکه بداند بخاطر رفتارهای او غصه میخورید و گریه می کنید شاید روی او تاثیر بگذارد. اینکه کدامیک سریعتر پاسخ میدهد بستگی به شخصیت او دارد که شما بهتر او را می شناسید. اما بهترین راه به نظر من صمیمی شدن با او و اعتماد او بشماست که بتواند حرفهای لش را با شما در میان بگذارد.