سلام,من ۲۴سالمه ۲ ساله درسم تموم شده ۲ سال عقد کرده بودیم ۱ سال هم هست زیر یک سقفیم ,تو این ۳ سال اندازه ۳۰ سال افتاده و افسرده شدم ,از همون ماهای اول خود پسندی و بد دهانی شوهرم پی بردم دوران عقد مشاوره رفتم جواب نگرفتم ,خیلی عصبی و پرخاشگره شوهرم.عروسیمون با اصرار مادرش واز حق نگذریم منم بدم نمیومد اهنگ و دی جی داشت,شوهرم اصلا راضی نبود,دوران عقد با هم عروسیهایی که اهنگ داشت میرفتیم ,ولی از وقتی عروسی دختر داییم مولودی و دف زنی بود خون منو کرده تو شیشه,که هیچ عروسی دیگه حق نداری بری ابرومو پیش دوستام بردی عروسیمون لهو و لعب داشت میگه دیگه هیچ عروسی که اهنگ داره نمیریم که فک نکنند مردم ریا میکنم اخر هفته عروسی دختر یکی دیگه از دختر داییهم هست میگه نمیریم گفتم سر شام بریم قبول نکرد,میگه میخوای بری با پدر مادرت برو ,واقعا مهمه این مراسم برام نمیدونم چیکار کنم سر جاهاز برونشم نذاشت برم برنامه مسافرت چید از خانوادم خیلی خجالت میکشم ,قبلا پایتختی اونکی انقد زنگ زد چرا رفتی من الان خونه هستم ابرو برد اشکمو در اورد تو مردم ازارام میده همش کلا فامیل به چشم یه دختر مظلومه بی زبون که بد بخت شده و نمیتونه از حقوقش دفاع کنه بهم نگاه میکنن منم از عصبی شدنش میترسم بیشتر وقتا کوتاه میام