سلام من 6 سال ازدواج کردم و یه بچه 4 ساله دارم تا یکسال پیش مشکل خاصی نداشتم تو این یکسال به خاطر چت کردنای شوهرم زیاد بحثمون میشدتا اینکه 4ماه پیش ازمن خواست بهش اجازه بدم یه خانم بیوه که 2تا بچه داره رو عقد کنه ایشون یکساله به این خانم کمک میکنه و باهاش در ارتباطه خانم از همکاراش هست شوهرش بر اثر سرطان فوت کرده و همون پست اداری رو به شوهر من دادن این خانم که خودشم یتیم بزرگ شده داستان زندگیش برای شوهرم تعریف کرده و چندین با تو مشکلاتش شوهرم رسیده و کمکش کرده حالا شوهرم از من میخواد دونفری کمکشون کنیم خیلی از من خواهش کرده و التماس که من فقط همین یکبار تو زندگی ازت خواهش میکنم دیگه ازت چیزی نمیخوام من مدتی مقاومت کردم وقتی دیدم دست بردار نیست به خانوادش گفتم به اونا گفت همه چی تمام کردم ولی بعد متوجه شدم تمام نشده و دوباره همون خواسته ها رو ازم مطرح کرد گفت به زندگیمون هیچ لطمه ای نمیخو ره تو اصلا متوجه نمیشی که من کی رفتم بیشتر از قبل به زندگیمون میرسم مثال زد برام که اونا تواب افتادن و من باید نجاتشون بدم خواه ناخواه منم یکم خیس میشم معتقده ما یکبار به دنیا میایم و باید از فرصت ها استفاده کنیم میگه خدا اونا رو سر راه من قرارداده الان که من برای عقد رضایت ندادم میگه اجازه بده کمکشون کنم توهم بدونی وبهت بگم که اونجا میرم ولی من نمیتونم با این قضیه کنار بیام استدلالاش برام قابل قبول نیست از طرفی برای این کار استخاره گرفته و خوب امده میگه من با خدا مشورت کردم دیدش به دنیا متفاوته نمازش وقتی میخونه که واقعا برای خداباشه میگه من از 15 سالگی باخدا عهد کردم وقتی حرف میزنه اروم میشم ولی بعد که میشینم به حرفاش فکر میکنم به نظرم منطقی نیست دم از یتیم نوازی و ثوابش میزنه ولی من پیام های عاشقانش به اون خانم دیدم و میگم اینا چیه میگه من امید به اون خونه برگردوندم نمیدونم چطور از این کار منصرفش کنم خواهش میکنم کمکم کنید