با سلام و خسته نباشید
من دو سال و نیم که ازدواج کردم همسرم دوست دختر دوران مجردیشو فراموش نکرده و همچنان باهاش رابطه داره. اون خانم گوشیه همسرمو برداشت و به تمام دوست و اشناها زنگ زدو گفت ما همو دوست داریم و پدرش نذاشت با هم ازدواج کنیم. همسرم با اینکه این ابروریزی رو دید ولی بازم باهاش بود میگفت دوسش ندارم اون ی زن خرابه ولی نمیتونم ولش کنم حتی منو هم طلاق نداد و گفت بهم فرصت بده داره سعی میکنه اون خانمو کنار بذاره ولی من حس خوبی به همسرم ندارم نمیتونم کاراشو فراموش کنم. اون خانم ی زنه مطلقه اس همش فکر میکنم حتما باهاش رابطه داشته. وقتی فکر میکنم واسه من عروسی نگرفت و پولشو خرج اون کرد. از اینکه تو همه چیز کوتاه اومدمو هیچ خرجی ازش نخواستم دلم واسه خودم میسوزه. میگم چرا طلا نمیخریدم عروسی نگرفتم ارزوی لباس عروس تو دلم موند به خاطر ی مرد خاین. متاسفانه دیگه نمیتونم با خانوادش رابطه خوبی داشته باشم. حتی دیگه دوست ندارم خونه هیچکس برم حتی پدر و مادر خودم. به خاطر اینکه پیش اون خانم نره باهاش رابطه جنسی دارم ولی خودم ارضا نمیشم و بعد خود ارضایی میکنم. چی کار کنم که حس خوبی پیدا کنم؟ حس انتقام و کینه اذیتم میکنه. ارامش فکری ندارم. حتی حوصله کار کردن تو خونه رو ندارم. خودم سرکار میرم ولی وقتی میام خونه همش گریه میکنم. حسرت کارایی که دوست داشتم بکنم و نکردم تو دلمه. اینم بگم همسرم نسبت به قبل خیلی عوض شده و خیلی خوب شده. اما منم عوض شدم و ارامش ندارم. دیگه نمیتونم بهش محبت کنم. دلمو شکونده. منو بارها به خاطر اون خانم کتک زد نمیتونم ببخشمش. کمکم کنید به ارامش برسم و این فکرا از ذهنم خارج بشه. میخوام باورش کنم تا زندگیمون درست بشه.