سلام دختری هستم 25 ساله.حدود یکسال با آقایی در ارتباط بودم.به خاطر شرایطی که داشتم خیلی زود دلبسته و وابسته ش شدم.هرروز ساعت ها تلفنی حرف میزدیم و حرفای عاشقانه میزد.ایشون از ابتدا با نیت آشنایی برای ازدواج جلو اومد و ابراز علاقه شدید.منم باور کردم.بعد دوماه از کسی شنیدم که ایشون با دخترای زیادی در ارتباطه.به خودش گفتم ولی گفت که دروغه و جوری وانمود کرد که من باور کردم فقط منو دوست داره.ازون موقع بهش شک داشتم و بحث و دعواهایرزیادی داشتیم.به خاطر معرفی نکردن من به خانواده ش و دروغایی که میگفت.بعد از کلی کشمکش با وجود اینکه خیلی برای من سخت بود رابطه رو تمام کردیم.کار من گریه بود و اشک ریختن.خیلی بهش علاقمند بودم.چن روز بعد دوباره برگشت و معذرت خاهی کرد.این اتفاق بارها تکرار شد غروری برای من نمونده بود.فقلبم بارها شکست اما هربار بخشیدمش و چنددبارهم خودم برگشتم سراغش.نبودن اون در زندگیم عذاب آور بود.تاواینکه بعددحدود یکسال برای همیشه از زندگیم رفت.گفت منو نمیخاد و با دختر دیگه ای خیلی وقته آشنا شده و بمن نگفته بوده.روزهای سختی بود گریه و گریه.بعد چند وقت که با همسرش دیدمش دنیا روی سرم آوار شد و خواب و خوراک ازم گرفته شد.چند کیلو کاهش وزن داشتم.چند جلسه مشاوره هم رفتم ولی فایده ای نداشت.تو اون رابطه تحقیر شده بودم.غرورم و به خاطرش زیرپا گذاشته بودم.اون تمام مدت حتما به سادگی من خندیده.خودمو سبک کرده بودم.هنوز هم دوستش دارم ولی و گاهی دلشوره میگیرم که کجاست چکار میکنه و آیا حالش خوبه؟گاهی به خاطر بازی با احساساتم ازش متنفر میشم.بیشترین چیزی که ازارم میده پشیمونی از کارایی که کردم در رابطه با اون شخص، ابراز علاقه ها و حرفا و همه چیز.به خاطر اینکه همیشه ضعفامو میگفت اعتماد بنفسم کم شده.این احساس حقارت ازبین نمیره.افسرده و مضطربم
کمکم کنید.