سلام وقت بخیر
مشکلی که باشوهرم دارم اینه که ایشون نمیتونه از زندگیش دفاع کنه یه جوری که اصلا حس میکنم زندگیمون براش مهم نیست و من هم برعکس دغدغه زیادی برای زندگی وآینده مون دارم تنبل و بی خیال نیست خیلی اهل تلاش و مسئولیت پذیره اما حس میکنم ازحرف زدن از اینکه بره حقش رو بگیره ترس و وحشت داره اعتمادبنفس حرف زدن نداره حتی جلوی پدرش وقتی میخواد حرف یزنه حول میشه دست وپاشو گم میکنه بدنش عرق میکنه(البته بنظر ریشه در تربیت خانواده داره چون پدرشوهرم تاهمین الان که بچه اش 30 ساله هست مدام تحقیرش میکنه بهش القا میکنه که هیچی نیست و عرضه کاری رو نداره مرد نیست و...) بدترین توهین ها از طرف خانواده ش به من میشه میدونم حق میده و ناراحت میشه اما نمیتونه ازم دفاع کنه و پشتم باشه خیلی کاراش خسته و آزرده ام کرده و دیگه طاقتم تموم شده و ازگذشت و مهربونی خبری نیست و بقول خودش سرکوفتش میزنم والبته واقعا هم بدون اهرم فشار و دعوا و ناراحتی دنبال احقاق حق خودش و زندگیمون نمیره و هروقت من ناراحت میشم یا کاسه صبرم لبریز میشه و اعتراض و دعوا میکنم یه هفته خوبه و باز دوباره بی خیال الان یه ساله که کارشو عوض کرده و 20میلیون از کارقبلی طلب داره و حقشو ندادن یه ساله من دارم با نرمی آرومی میگم اقدام نمیکنه بعد درست یک سال با دعوا و ناراحتی من رفته دنبالش و حالا شریکش زده زیر همه چی و پول ما رو منکر شده کلا!
من چی بگم آخه به این مرد؟ دربرابر خانواده ش هم همینطوره و اونها هم کاملا از اخلاق پسرشون سواستفاده میکنن و زیر همه تعهداتشون نسبت به عروسی ما و خریدچند تیکه بزرگ جهیزیه مثل یخچال و اینها زدن!!
با وجود وضع مالی خوبشون و اینکه 4واحد خونه دارن مدام بهش میگن ما پولی نداریم که کمک کنیم درحالی که اصلا شوهر من باقول مساعدت اینها راضی به ازدواج شده نه پس اندازی داره و نه حقوق ماهیانه که 700 تومان هست کفاف مستأجر بودن و...میده
به شدت از خانواده شوهرم دلخورو ناراحتم و الان نزدیک یه ماهه که حتی تلفن نزدم احوال پرسی کنم البته اونا هم هیچوقت تو این دوسال عقدم اقدامی نکردن و انگار من نیستم
این وسط همسرم هم انگار میخواد سخت ترین کار دنیا رو بکنه اگه قرار باشه از من و زندگیم دفاع کنه وقتی فریب کاری و حیله های خانواده شوهرمو سکوت خودش رو دربرابر رفتار خانواده اش میبنم حس میکنم توانایی حمایت و پشتیبانی از من و فردا بچه هاشو نداره و اصلا مردی که بشه تکیه کرد یا پدری که بچه م بهش تکیه کنه نیست ازطرفی نزدیک 2ساله عقدیم و نتونسته عروسی بگیره مرد زندگی نمیشه به جدایی فکر میکنم یا زندگی با سختی که شاید 10 سال دیگه خوب بشه
شما چه راه حلی دارید چطور میتونم تغییرش بدم؟
البته این تو اخلاق پدرش هم هست و من رو بیشتر نگران میکنه الان ما درشرایطی هستیم که خیلی به حمایت پدرشوهرم نیاز داریم تازه درحالی که قول و تعهد دادن و کاغذ نوشتیم و اوضاع مالی پدرشوهرم هم واقعا خوبه اما در همین حین که مدام میگن نداریم یه کلاهبرداری پیداشده با حقه 100 میلیون از پدرشوهرم دزدی کرده
پسر هم خب الگوش پدره
پدرشوهرم سخاوتی دربرابر پسرش نداره اما اینطور راحت مردم کلاهبرداری میکنن و پیگیر هم نیست حتی نرفته شکایت کنه
نگران آینده زندگیم هستم خیلی لطفا راهنماییم کنید میتونم این اخلاق رو عوض کنم؟چطور؟ درغیر این صورت مردی که نتونم بهش تکیه کنم و امنیت کنارش داشته باشم بهتره جدابشم؟