لیانا:
من ۹ ساله که ازدواج کردم ۷ ساله که خانه دارم
شوهرم از همون اول منو اذیت می کرد هم خودش هم خانوادش
سال ۹۰ حامله شدم وقتی معلوم شد بچه دختره هیچی واسه خونه نمیخرید مامانم واسم مواد غذایی میاورد
بچم سال ۹۱ به دنیا زمان زاچیم تا صبح خونه نمیومد تو حاملگیم هم بهم خیانت می کرد مریضی عفونی ازش گرفتم بچم که ۱ ماهه شد گفت باید بریم خونه مامانم بشینیم من گفتم نمیام رفت و آمد با خانوادمو ممنوع کرد بازم هیچی نگفتم شبا دیر میومد بازم زندگیمو میکردم خیلی روزای سختی بود انقدر جوشم داد که شیرم کم شد همش بچه تا صبح گریه می کرد تا قهر میکرد پوشک نمیخرید باید کهنه میزاشتم از خیلی چیزا محرومم میکرد تا اینکه یه فامیل تهرانیشون اومده بود مشهد دخترای هرزه ای داشت باهاشون رفتیم بیرون فهمیدم دارن رابطه برقرار میکنن رفتم نزاشتم طوری که نفهمن خودمو قاطیشون کردم کارم شده بود گریه تا اینکه میخواستم خونمون دعوتشون کنه نزاشتم دعوامون شد منو زد منم زدم بیرون زنگ زدم برادرم اومد دنبالم ۱ ماه قهر بودم تا اومد دنبالم قول داد دیگه خیانت نکنه رفیق بازی نکنه خیلی خوب شده بود ولی باز دوباره رفیق بازی وخیانتهاش شروع شد
حالا هم پولدار شده با پولهایی که از من محروم کرده و میخواد به کشورهای خارجی سفر کنه واسه عیاشی من چی کار کنم نره به اونجا رفیق بازی نکنه واقعا خسته شدم درضمن خیلی کم محبته چطوری تو اقوام رفتار میکنه که همه فکر میکنم دوستم نداره