با سلام و خسته نباشيد. چند سال پیش شوهرم با پدرم سر یک مساله مالی درگیری پیدا کرد که شوهرم عنان از کف داده و با وجود حامله بودن من جلوی چشمم با پدرم در گیر شد و او را روانه بیمارستان کرد من قصد طلاق داشتم ولی چون حامله بودم برگشتم بعد از چند ماه. الان چندین سال از آن ماجرا می گذرد حدود 5 سال. سال اول که برگشته بودم همه اش فکر می کردم کابوس دیده ام و صبح ها با این خیال از خواب بیدار می شدم. تا بعد از تولد فرزندم کمی با بچه مشغول شدم و کمی آرام تر شدم. ولی مدام در ذهنم هست و انگار نمیگذارد راحت به شوهرم عشق بورزم. شوهرم مرا دوست دارد ولی انگار او هم پشیمان است و یاد آن روزها حجابی بین ما افکنده است. سوالم این است چطور او را ببخشم پدرم عزیزترین و بزرگترین فرد زندگیم قبل از آشنایی با شوهرم بودو از طرف دیگر نمی خواهم زندگی و فرزندم را تنها بگذارم .لطفاً راهنماییم فرمایید چگونه مثل روزهای اول باشیم بی کینه و بغضی در گلو.