محمدامین توحیدی:
من خانمی هستم 28 ساله حدود 8ساله که ازدواج کردم که ی فرزند یک ساله دارم از اوایل عقدم شرایط خیلی سختی رو گذروندوم شرایطی که شاید کمتر دختری راضی به قبولش بشه شرایط مالی خیلی بدی داشتیم اینکه همسرم دانشجو بود سربازی نرفته بود و اصلا درامد نداشت مراسم عروسی کاملا ساده بدون هیچ تجملاتی کمترین هزینه ها رو داشتم بدون حتی سرویس طلا که حتی نذاشتم خانوادمم بفهمن بعدهم یکسال خونه پدرشوهرم باشرایط خیلی سخت زندگی کردم به امید اینکه همه این سختی ها تموم میشه و من بالاخره از دنیا بهره مند میشم ولی متاسفانه بخاطر شرایط جامعه امروزمون که میدونن ونیاز نیست که من بخام توضیح بدم شوهرم کار مناسبی نیافتن و الان در یک شرکت خصوصی با حقوق خیلی پایین کار میکنن ولی من این روزا خیلی کم آوردم خیلی شرایط برام سخت شده از فقر میترسم از اینکه هیچ امیدی به آینده ندارم دیگه تحملم کم شده بهونه میارم از شوهرم میخام تلاش بیشتری داشته باشه(که میتونه هم داشته باش) ولی همسرم اعتقادی به مال دنیا نداره و براش بی ارزشه و همیشه از من میخاد که قانع باشم و هروقت ازش میخام تلاش بیشتری داشته باشه میگه حضرت فاطمه(س) سه روز توی خونش چیزی نداشت اما به حضرت علی(ع)چیزی نگفت من بهش میگم تو تلاشت هیچ وقت مثل حضرت علی(ع) نیست که از من میخای قانع باشم
این روزا خیلی عصبیم نگرانم استرس آینده زندگی خودمو بچمو دارم نمیدونم چطوری باید همسرمو متقاعد کنم که درست دنیا ارزش نداره ولی باید تلاش کرد تا به ی اسایش نسبی در دنیا دست یافت
ممنون میشم راهنماییم کنید