سلام 6 ماه که عقد کردم البته قبل از اون 8 سال با شوهرم رابطه داشتم و واقعا ایمان داشتم که همدیگرو خیلی دوست داریم.
شوهرم خیلی عاقل و با منطق هست و همه رفتاراش عاقلانس اما برعکس من خیلی خیلی احساسی و حساس هستم و بعضی وقتا رفتار های اشتباه انجام میدم و فک میکنم شوهرمم مثل من زود اشتباهمو میبخشه و یادش میره اما اون اینجوری نیست و وقتی رفتار اشتباهی ازم میبینه نمیتونه راحت ببخشه و به عمق ماجرا فک میکنه که چرا من همچین رفتاری کردم و این ریشه در چی داره و در آینده چه ضررهایی برای زندگیمون داره طوری برخورد میکنه که من احساس میکنم اصلا دوسم نداره و اینم بگم که به شدت هوای خونوادش مخصوصا پدر و مادرشو خواهراشو داره و احترام خونواده منم میگیره اما انقد هوای خونوادشو داره که من حسادت میکنم و باعث میشه ازش ناراحت شم عقیدش اینکه کسی که هوای خونوادشو داره زندگیش خوب میشه و خدا همیشه مواظب زندگیش هست منم این حرفشو قبول دارم اما دوست دارم اون منو به کل خونوادش ترجیح بده و منو بیشتر دوست داشته باشه و احساس میکنم اون اینجوری نیست خواهش میکنم کمکم کنید این فکرا باعث شده مثل قبل دوسش نداشته باشم احساس میکنم زنو شوهر هیچی نیستن واسه هم و شوهرم در آینده توی شرایط خاص هوای پدر مادر و خواهراشو داره نه منو و خونوادش اول واسش اولویت دارن دیگه واقعا حالم داره از زندگیه متاهلی به هم میخوره همش میگم چرا عقد کردم کاش تا آخر عمرم مجرد میموندم این زندگی که شوهر خونوادشو به زنش ترجیح بده واسم ارزش نداره همیشه میگه تو با خونواده من خوب باش منم با تو خوبم ولی من واقعا بدم میاد از این حرفش