باسلام
حدود 2ساله ازدواج کردم و برادرم فرزند کوچک خانواده میباشد ( یک برادر وخواهر بزرگترازخود دارد) ، مادر شوهرم ، دختر عمه ام میباشد. و من با خواهرشوهرم رابطه ی خوبی قبل از ازدواج داشتم اکنون نیز رابطه ی خوبی دارم و با خواهرشوهر وپدرشوهرم قبلا همکار بودیم و به پیشنهاد خواهرشوهر، پدرشوهر و مادرشوهرم ازدواج ما صورت گرفت کاملا سنتی ؛ یک جاری دارم که اخلاق به خصوصی دارد و ایشان از برادر شوهرم بزرگتر مییباشد و در ابتدا خانواده پدر شوهر راضی به ازدواجشون نبودند ولی به هر حال ازدواج صورت گرفت و برای ایشان به خواست خودش مراسم عروسی نگرفتند و در ان زمان برادرشوهرم سرباز بود و درامدی نداشت. زمانیکه که عقدکردم ودر تدارک مراسم عروسی بودم جاریم بحث پیش اورد که همسر من از کجا پول داره که میخواد عروسی بگیره ( چون همسرم وبرادر شوهرم باهم کار میکنند.) و همگی به ایشان اعلام کردند که چند سال کار کرده و درامد ایشان از حساب برادرش جدا میباشد و مسائل و جزئیات دیگر ... در مراسم عروسی باخانواده همسرم قهر بود وحتی اجازه نمیداد خانواده شوهرم نوه شان را ببینند در مراسم پاگشا و ... شرکت نکرد و به خانواده من خیلی بی احترامی کرد در هر مراسمی که دعوتش میکردند نمی یومد و ... (عیددیدنی به خانه عموی من رفتن ولی به خانه پدر من نرفتند) بعد از 1 سال اشتی کرد با خانواده همسرم و رفت وامد زیاد داشت تا اینکه هنگامی که فرزند دومش بدنیا امد و خانواده و اقوام من به دیدنی اون امدن( برای احترام به پدرشوهر ومادرشوهرم وارزش قائل شدن برای همسرم ، نه به خاطر جاریم) ، ولی دقیقا 3 ماه بعد برادر من نیز بچه دار شد و به خاطر اینکه به دیدنی نیاد برنامه پیش اورد که من سلامش نمیکنم و کم محلی بهش میکنم و قهر کرد و رفت ؛ ولیکن پدرشوهر زنگ زد بهش گفت بیا و پدر شوهرم گفت اگه اون نیاد هیچ کس نمی خوام بیاد ، و حتی پدرشوهرم نیز به خانه پدرو مادرم نیز نرفت و تبریک هم نگفت و الان حدود 4 ماه میگذرد که هر جا پدرومادر واقوام من دعوتشان میکنند نمیایند و من از این ناراحتم با این همه احترامی که من وخانواده من به پدر شوهر و جاریم گذاشتند ولیکن در جواب بی احترامی کردند ... ولی باوجوداینها من از خودم شاید بگذرم ولی بی احترامی به پدر ومادرم رانمیتوانم تحمل کنم و قابل ذکر است قبل از این مسئله ما حتی ناهار و شام هم پیش خانواده شوهر میخوردیم و مستقل نبودیم ولیکن بعد از این مسئله به ما گفتند مستقل شوید و به این دلیل نیز همسرم با پدرش قهر کرده (خانه دوطبقه ای دارند که ما پیش انها زندگی میکنیم) خیلی ناراحتم و تنفر بیش ازحد از جاریم دارم هر موقع که به خانه مادر شوهرم اینا میایند تن و بدن من میلرزه و ناراحتی وغم تمام وجودم را فرا میگرد بااینکه ما دیگه مستقل شدیم . در کل جاریم حسود میباشد ؛ و اگر من با خواهرشوهرم خوبم اون حسودی میکنه اگر مسافرت میرم حسودی میکنه اگر میخندم حسودی میکنه و ....