سلام.واقعا احساس خستگی می کنم. توی 10 سالی که ازدواج کردم و دوتا بچه، ازهر روشی خواستم زندگیم را بهتر کنم ولی انگار نميشه. شوهرم هیچ وقت از منتشکر نمی کنه حتی با وجود اینکه بهش گفتم. مدام در حال دعواییم. شوهرم خیلی سخت و نظامی وار باهام و بچه ها برخورد می کنه. به من که اصلا ابراز محبت نمی کنه .اوایل من زیاد محبت می کردم ولی دیدم فایده ای نداره. دیگه منم نمی خوام محبت کنم. می خوام مثل خودش رفتار کنم. البته عملاً خیلی کارها انجام میده تو خونه ولی زبانا هیچی. تو این 10 سال نشده یک کادو برای من بگیره اصلا. یا بهم بگه دوستم داره. جواب سلامم را هم با اکراه میده. وقت دعوا هم هر چی از دهنش در میاد به خونواده ام مخصوصا مادر و پدر بیچاره ام میگه. قبلاً با خونواده ام رفت و آمد نمی کرد ولی الان که می کنه واسه اینه که از خونواده ام اطلاعات بگیره و تو دعوا استفاده کنه. همیشه از خدا می خواستم ازدواج کنم تا دینم کامل بشه ولی از وقتی ازدواج کردم احساس می کنم اون نیمه دینم را هم از دست دادم چون افسرده شدم و نمازم را هم یک در میان می خونم یااصلا نمی خونم. فکر می کنم از ارتباطات من شدیدا می ترسه و همیشه می خواد نداره هیچ کس با من دوست باشه یا کمکم کنه مثلا گروه دوستام یا همکارام را از تلگرام حذف می کنه یا وقتی با کسی دوست میشم کاری می کنه که دوستیم را باهاش بهم بزنم مستقیم و غیرمستقیم. بامن و بچه ها بد دهنی می کنه ورد کلامش احمقه. ولی من دیدم با زن های غریبه خیلی مودبانه رفتار می کنه. پیش مشاورهم نمیاد. کمکم کنید. مخصوصاً از برخورد وحرف زدنش پیش پسر و دخترم ناراحتم چون اونها هم مخصوصاً پسرم کم کم داره رفتارهاش را تقلید می کنه.خیلی هم وسواس داره البته تمیز آنچنان نیست ولی یک جورایی خیلی وسواسه.