سلام 11ساله ازدواج کردم دو دختر دارم اوایل ازدواج اصلا عاشق همسرم نبودم وبه اصرار مادرم ازدواج کردم البته همسرم اخلاقای خوب زیادی داره ولی یه سری از رفتاراش اعصابمو درگیر میکنه اگه مسیله ای پیش بیاد که دستش واسم رو بشه دروغش رو بشه یا کم بیاره خودشو به کولی گری میزنه و دادو بیداد وغیر منطقی برخورد میکنه .اونا خانوادگی همینطورین.ولی من اصلا توانایی بحث ودعوا ندارم و کم میارم.بالاخره بعداز 9سال احساس کردم دوستش دارم وبهش اعتماد کامل دارم نماز میخونه روزه میگیره اخلاقای خاص دیگه ای داره که به نظرم نشون دهنده عدم تعادل رفتاریه اگه از جلو میجد رد بشیم صدای ضبط ماشینو کم میکنه.اگه روزه باشه یا وضو داشته باشه صدای خواننده زن رو گوش نمیکنه.ماهواره نمیگیره چون میگه خودش ظرفیتش رو نداره اوایل ازدواج روظاهر من خیلی حساس بود مو بیرون نباشه تنها بیرون نرم ..اما بعد از چند سال اجازه داد دانشگاه برم حتی تو سالن خونه عکس موبازمون رو گذاشته ویه سری تغیرا ت دیگه.اما جدیدا یه سفر کاری به چین داشته با دوستاش به استخری میرن بعد واسم تعریف کرد که فکر میکرده زن و مرد تو یه آب باشن ولی جدا بوده وفقط زنارو با مایو اون طرف تر میدیدن.خیلی ناراحت شدم و عکس العمل نشون دادم اولش گفت اشتباه کرده و عذر خواهی کردوگفت توشرایطی بوده که مجبور شده بره وتهدید کرد طوری برخورد نکنم که دفعه دیگه بهم نگه کجا رفته ولی بعد من از ناراحتیم بهش گفتم واینکه میدونم اونجا این مسائا عادیه وقتی فکرشو میکنم با این دیدگاه رفته بوده که زنا کنار اینا تو آب باشن خیلی ناراحت میشم که اونم موضع گرفت و قیافه گرفت وحالا میگه بازم میرم احساس میکنم دیگه بهش اعتماد ندارم بعد از 9سال به یه نفر تو زندگیم ایمان آوردم که اونم اینطور شد خودشم میگه چرا مثل سابق نیستی بهم روحیه نمیدی تشویقم نمیکنی ...چون همه جوره پشتش بودم ولی حالا واسم سقوط کرده دارم عذاب میکشم