اينان معتقدند كه وقتي شخص در موقعيت هاي خاصي كه فشار رواني زيادي ايجاد مي كند قرار مي گيرد و براي غلبه بر آن هيچ راهي پيدا نميكند حالت درماندگي پيدا مي كند و به اين شناخت مي رسد كه بين هدف و تلاش او رابطه اي وجود ندارد و اين شناخت غلط او را به افسردگي سوق مي دهد. يعني تفسير غلط از حوادث ناگوار و نيز عدم تسلط بر مهارت حل مسئله او را افسرده مي سازد. برداشت و تفسير ما از رويدادها و حوادث دخالتي تام در ايجاد افسردگي دارد. به عبارت ديگر اگر شخص درمواجهه با حوادث و وقايع نا خوشايند زندگي در مثلثي گرفتار شود كه يك راس آن دروني سازي(internality )و راس ديگر آن كلي سازي و تعمييم دادن ( globality )و راس سوم آن هميشگي بودن ( stability ) است بدون شك به بيماري افسردگي مبتلا مي شود. در دروني سازي فرد افسرده علت حادثه را به خودش نسبت مي دهد و مثلا مي گويد من بي غرضه ام كه نتوانستم در كنكور قبول شوم، در حالي كه واقعيت غير از اين است زيرا بسياري از علل و شرايط خارجي نيز در عدم موفقيت او دخيلند مانند عدم برنامه ريزي مناسب علي رغم داشتن استعداد ذاتي ميتواند عامل عدم موفقيت باشد ولي شخص همه چيز را به خودش نسبت مي دهد. لذا به اين افراد مي آموزيم كه علل شكست را به ذات خود نسبت ندهند بلكه به رفتار اشتباه خود شان نسبت دهند. در كلي سازي شخص عدم موفقيت در يك امر را به تمام امور جاري زندگي تعميم مي دهد مثلا به محض رد شدن در كنكور مي گويد من در تمام امور زندگي بي عرضه هستم، و به همه چيز گند مي زنم و در تمام كاره خراب كاري مي كنم، كه در مصاحبه با اين افراد به آنها نمايانده مي شود كه اگر حرفشان و اسنادشان درست است چرا در زندگي موفقيت هايي نيز داشته اند. پس معلوم مي شود كه اين اسنادشان غلط شناختي و دور از واقع است. در راس سوم فرد به اين باور غلط مي رسد كه او هميشه كارها را خراب ميكند و خواهد كرد. در حالي كه اگر واقع بين باشد با خود مي گويد كه من در مواردي موفق بوده ام، پس مشكل ذاتي ندارم، پس اينطور نيست كه در همه موارد بي عرضه باشم پس اين عدم موفقيت من هميشگي نيست. پس اين تفسير و برداشت ما از حوادث است كه ما را افسرده مي سازد و گرنه حوادث به خودي خود ما را افسرده نمي كنند. لذا با تغيير تفسير و برداشت فرد از حوادث مي توان او را درمان نمود. تغيير عوامل بيروني در توان ما نيست اما تغيير نگرش و زاويه ديد مي تواند تدريجا به كاهش علائم افسردگي و در نهايت درمان شخص بيانجامد. هر چه ما به واقعيت نزديك شويم به همان اندازه از افسردگي دور گشته ايم. و افرادي كه تحريفهاي شناختي دارنداز واقعيت زندگي دورند. افراد عادي براي نتيجه گيري صغري و كبرايي مي چينند و با ارزيابي آنها به نتيجه مي رسند اما پرش به نتيجه بدون چيدن صغري و كبري و ارزيابي آنها در افرادي كه تحريفات شناختي دارند بسيار رايج است.
اين نوع برخورد با مشكل را درمان شناختي مي نامند و كاركرد عملي آن در درمان افسردگي به خوبي پاسخ داده و موثر بوده است و حتي از بازگشت و عود بيماري جلوگيري كرده است.
پس كاوش در افكار منفي شخص افسرده و كشف خطاهاي شناختي او و جايگزين ساختن آنها با شناختهاي سالم روش اين درمانگران براي درمان افراد افسرده است. البته اگر افسردگي بحدي پيشرفته باشد كه شخص افسرده قادر بر همكاري با رواندرمانگر نباشد ابتدا بايد با دخالت هاي دارويي توسط روانپزشك او را تا حدي مسلط بر خودش كرد و سپس روان درمانگري شناختي را پي گرفت.
Maman, [15.04.15 21:39]
پرفسور آرون تي بك كه بنيانگذار شناخت درماني مي باشد، جدولي را با پنج ستون براي استخراج و به چالش كشيدن تحريفات شناختي افراد افسرده تدوين كرده است كه در آن مراجع با كمك درمانگر اقدام به تكميل جدول مي نمايد و با اينكار اقدام به درمان وي صورت مي گيرد. ستون اول اين جدول مربوط به افكار منفي اي است كه بذهن فرد افسرده مي آيد. ستون دوم مربوط به دلايل موافقي است كه براي اين فكر منفي وجود دارد و ستون سوم مربوط به دلايل مخالف اين فكر منفي است؛ شخص افسرده در ستون چهارم با توجه به جرح و تعديل دلايل موافق و مخالف، درصد اعتقادش را به درستي آن فكر منفي مي نويسد. و در ستون پنجم هيجاني را كه بخاطر داشتن اين فكر منفي تجربه كرده را مي نويسد. تا براي وي ملموس شود كه اين فكر منفي چه تبعات هيجاني مخرب و بدي براي او داشته و اگر از آن دست بكشد چه هيجان مثبت و سازنده اي را تجربه خواهد كرد! مثلا شخص در ستون اول مي نويسد؛ همه نامرد و كلاه بردار و گرگ هستند. در ستون دوم مي نويسد كه وقتي براي خريد به فلا مغازه رفتم فروشنده سعي داشت كلاه سر من بگذارد. در ستون سوم( با كمك درمانگر) مي نويسد كه البته در روز شنبه كه به يك مغازه ي ديگر رفتم فروشنده راهنمايي هاي مفيدي كرد و گفت اگر جنس خوب مي خواهي بايد به فلا پاساژ بروي و در اين دور و اطراف جنس خوب نمي تواني پيدا كني. در ستون چهارم با راهنمايي درمانگر به جرح و تعديل دليل مثبت و منفي مي پردازد و و در آخر فكر منفي اي را كه داشته درصد اعتبارش را ارزشگذاري مي كند. و در ستون پنجم هيجاني را كه بعد از آن فكر منفي كه احساس تنفر و بي ياوري بود را مي نويسد و به كمك درمانگر احساس نيكويي را كه با تغيير آن فكر منفي مي تواند به او روي بياورد را شرح مي دهد.
روش مكمل اين درمان آموختن مديريت افكار اتوماتيك و خودآيند منفي به فرد بيمار است. افكار منفي بطور اتوماتيك در ذهن بيمار تكرار مي شود، و او را مستاصل ساخته و بسوي افسردگي سوق مي دهند و وقتي فرد آنها را از درب بيرون مي كند از پنجره وارد مي شوند. لذا بايد فرد بياموزد چگونه اين افكار را مديريت كند، و آنها به ميزاني كه خودش مي خواهد بذهن راه دهد و يا وقتي اراده كرد آنها را از ذهنش بيرون براند. براي اين كار از روشهاي مختلفي مانند مانند روشهاي زير استفاده مي شود، انحراف فكر، بازداري فكر و و انحراف توجه و تعيين جدول زماني براي فكر منفي، تا فكر منفي عادت كند كه بطور خود كار و دلبخواهي آمد و شد نكند بلكه فقط در ساعات خاصي بيايد و برود كه اين روش تدريجامنجر به حذف فكر منفي خودآيند (اتوماتيك)مي شود.