با سلام و خدا قوت. از 13سال پیش دنیا در مقابل دیدگاهم سیاه شده. یعنی از زمانی که رتبه خوبی در کنکور آوردم ولی به دلیل فقر مالی مجبور به انتخابات رشته ای شدم که زیاد دلخواه من نبود. خواستگاران زیادی داشتم ولی به دلیل بهانه گیری های خانواده ام آخر مجبور به ازدواج با شخص شدم که تحقیق چندان درباره اخلاقش نداشتم و بد اخلاق و بهانه گیر با خانواده ای نامهربان در آمد. بچه اولم سقط شد و به فاصله یک ماه از سقط دوباره حامله شدن ولی از همان ابتدای حاملگی شوهرم با وجود اینکه می دانست من حامله ام با خانواده ام به شدت دعوا کرد. و من با هزار سختی فرزندم را بدنیاآوردم. ولی به خاطر بد اخلاقی شوهرم فرزندم بسیار ضعیف و لاغر است. به تازگی خانه جدیدی شوهرم خریده ولی هر روز با داد و قال منت سر من می گذارد و آبروی مرا پیش در و همسایه می برد و مدام بهانه می گیرد. از من می خواهد خانه را تمیز کنم وقتی تمیز می کنم بهانه می گیرد و می گوید نمی خواهد تمیز کنم. من شاغلم حقوقم را در خانه ام صرف می کنم ولی او نمی بیند. در کل روزگارم در مقابل چشمانم تیره شد بعضی وقتها فکر می کنم خوابم و کابوس می بینم. لطفاً راهنمایی ام کنید. ممنونم