سلام علیکم.خداقوت ان شاءالله.کودکی سه ساله دارم که اصلا خانه مان را دوست ندارد فقط میخواهد به خانه مادربزرگش برودبه طوری که صبح که ازخواب برمیخیزد بهانه آنجا را میگیرد تا شب که با آن بهانه خوابش میبرد مانده ام که اورا چگونه درخانه نگهدارم آنجا هم که میرویم چون مادرم خیلی لوسش کرده هرکس چیزی به حق هم بگوید دادو فریادهای آنچنانی میکند ومادرم راصدا میزند آنها هم ازرفتار او شاکی اندالان آنقدر از رفتار او عاجزم که نه میتوانم درخانه نگهش دارم نه آنجا لااقل مثل آدم بازی کند دائما هم به من میگوید توخیلی بدی هرچقدربهش محبت میکنم اگر یه بار خلاف نظر اون رفتار کنم بهم اینو میگه من دیگه طوری عاجز شدم که اصلا حرف زدن در مورد بچه دوم برا م خیلی وحشتناکه با هم سن وسال های خودش هم موقع بازی یا به آنها دستور میدهد یا آخرسر دعوا و داد وفریاد میزند به طوری که من هر لحظه باید مراقبش باشم برای اینکه با اوانس بگیرم به پارک هم میبرم ولی آنجا هم یا از سرسره میترسد یا چون بچه های دیگر آنجا هستند می گویدآنها بدن من نمیخواهم اینجا بازی کنم باز هم خانه نمیآید آنجاهم نمی ماند خلاصه با او گشتن هم برام کابوس شده طوری برخورد میکند که انگار من اصلا مادرش نیستم به خدا گاهی شک میکنم نکند در بیمارستان عوضش کردنددرخانه اگر چیزی بخواهد که نباید بردارد اگر نگذارم آنقدر داد میزند که همسایه ها هم ازصدایش شاکی اند چون خانه مان هم شصت متراست حیاط هم ندارد صدایش در خیابان است من هم گاهی آن چنان عاصی میشوم که آخرش یک سیلی بهش میزنم تا صدایش کم شود شمارا به الله کمکم کنید تازه با این وضع میخواهم ازپاییز استخدام بشم برم سرکار واقعا بعضی وقتها میگم کاش مجرد بودم لااقل اینهمه حرص نمیکشیدم.